خواستم با نیاز و داشادش از عنصری بلخی مثنوی 37
1. خواستم با نیاز و داشادش
پدر اینجا بمن فرستادش
...
1. خواستم با نیاز و داشادش
پدر اینجا بمن فرستادش
...
1. شد مژه گرد چشم او ز آتش
نیش [و] دندان کژدم و کربش
...
1. زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش
...
1. سنگ بی نمج و آب بی زایش
همچو نادان بود بآرایش
...
1. رخ ز دیده نگاشته بسر شک
وان سرشکش برنگ تازه زرشک
...
1. چون مراغه کند کسی بر خاک
چون برد خاک او چه دارد باک
...
1. تبنک را چو کژ نهی بیشک
ریخته کژ برآید از تنبک
...
1. بسپاریم دل بجستن جنگ
در دم اژدها ویشک نهنگ
...
1. مهر ایشان بود فیا وارم
غمتان من بهر دو بگسارم
...
1. گفت نقاش چونکه نشناسم
که نه دیوانه و نه فرناسم
...
1. از گهر گرد کردن بفخم
نه گهر چید هیچکس نه درم
...
1. ویحک ای ابر گنهکاران
سنگک و برف باری و باران
...