1 تیره بر چرخ راه کاهکشان همچو گیسوی زنگیان بنشان
1 او مرآن را در آن یله کرده است مهر او را ز دل خله کرده است
1 زان گشاید فقع که بگشادی زان نمایذ ترا که بنمادی
1 چون همی شد بخانه آماده دید مردی براه استاده
1 شد مژه گرد چشم او ز آتش نیش [و] دندان کژدم و کربش
1 آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاک بگریزد
1 نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاشه جامۀ سنجاب
1 هرچه واجب شود ز باد افراه بکنید و جز این ندارم راه
1 روز پیکار و روز کردن کار بستدندی ز شیر شرزه شکار
1 گفت کاین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند