1 بسپاریم دل بجستن جنگ در دم اژدها ویشک نهنگ
1 تیز شد عشق و در دلش پیچید جز غریو و غرنگ نپسیچید
1 مثل مو بود بدین اندر مثل زو فرین و آهن در
1 هر که را رهبری کلاغ کند بی گمان دل بدخمه داغ کند
1 رخ ز دیده نگاشته بسر شک وان سرشکش برنگ تازه زرشک
1 که حسد هست دشمن ریمن کیست کو نیست دشمن دشمن
1 پادشاهی که با شکه باشد حزم او چون بلند که باشد
1 چون برون جست مرز از سوراخ شد سموره بنزد او گستاخ
1 گنجشک از آنکه فزون دارد تاو(؟) در کشیده بپشت ماهی و گاو
1 مهر ایشان بود فیا وارم غمتان من بهر دو بگسارم