بندیان داشت بی زوار و پناه از عنصری بلخی مثنوی 61
1. بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن بجمله براه
...
1. بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن بجمله براه
...
1. لاله از خون دیده آغشته
متحیر بماند و سرگشته
...
1. زان گشاید فقع که بگشادی
زان نمایذ ترا که بنمادی
...
1. هرچه یابی وزان فرومولی
نشمرند از تو آن ببشکولی
...
1. ساخت آنگه یکی بیوگانی
هم بر آئین و رسم یونانی
...