در بیان توصیهی آن سرحلقهی اهل نیاز، به کتمان سرونهفتن راز. ,
2 سری اندر گوش هر یک، باز گفت باز گفت این راز را باید نهفت
3 با مخالف، پرده دیگرگون زنید با منافق، نعل را وارون زنید
4 خوش ببینید از یسار و از یمین ز آنکه دزدانند، ما را در کمین
در بیان اشتداد وجد و حال و انقلاب حالت آن سید بی همال که مباداقدایی آید یا بدائی رخ نماید: ,
2 ز آن نمیآرم بر آوردن خروش ترسم او را آن خروش آید بگوش
3 باروش آید که ما را تاب نیست تاب کتان در بر مهتاب نیست
4 رحمت آرد بر دل افکار ما بخشد او بر نالههای زار ما
در بیان اینکه چون سالک از در ارادت درآمد و دست طلب بر دامن عنایت پیر زد، نفس کافر بعنانگیری خیزد و هر لحظه فتنهیی هولناک برانگیزد اگر سالک را دل نلرزید و ثبات و تحمل ورزید و از در مراقبه درآمده از باطن پیر استمداد نمود، آن مخالفت به مرافقت و آن منازعت به موافقت تبدیل گردد و از آنجاست که عارف ربانی و مفلق شیروانی، جناب حکیم خاقانی، قدس سره، در مسألهی نفس فرماید: ,
2 در اول، نفس چون زنبور کافر داشتم لیکن در آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش
در اینجا عارف، عنانگیری و دلیری حضرت حر را بدان مسأله که عبارت ازنفس کافرست از بدو امر سالک، تأویل مینماید چه بمدد حضرت کامل و پرتو آن عنایت شامل، آن کفر محض بایمان صرف مبدل آمد. ,
4 دوش گفتم با حریفی با خبر کاندرین مطلب مرا شو؛ راهبر
در ازدیاد وجد و اشتداد شوق بر مشرب اهل عرفان و ذوق و اشارت به مراتب عالیهی زبده و برگزیدهی ناس حضرت ابوالفضل العباس سلام اللّه علیه بر سبیل اجمال گوید: ,
2 باز لیلی زد به گیسو شانه را سلسله جنبان شد این دیوانه را
3 سنگ بر دارید ای فرزانگان ای هجوم آرنده بر دیوانگان
4 از چه بر دیوانهتان، آهنگ نیست او مهیا شد، شما را سنگ نیست
در توجه به عالم خراباتیان صاحبدل و اخوان مقبل و استمداد و همت و شروع به مصیبت فخر الشهداء حضرت ابوالفضل العباس سلام الله علیه: ,
2 باز از میخانه، دل بویی شنید گوشش از مستان، هیاهویی شنید
3 دوستان را رفت، ذکر از دوستان پیل را یاد آمد از هندوستان
4 ای صبا ای عندلیب کوی عشق ای تو، طوطی حقیقت گوی عشق
در بیان اینکه طی وادی طریقت و قطع جادهی حقیقت را، همّتی مردانه در کارست که آن جامه مناسب براندام قابلیت هر کس و پای مجاهدهی هر نالایق را پایهی دسترس نیست لمؤلفه: ,
2 نه هر پرنده به پروانه میرسد در عشق که بازماند اگر صد هزار پر دارد
و در اینجا بر کمال همت حضرت عباس و نهایت قابلیت آن زبدهی ناس، سلام اللّه علیه بر مشرب اهل عرفان گوید: ,
4 آن شنیدستم یکی ز اصحاب حال کرده روزی از در رحمت سؤال
در بیان شرذمهای از مقامات و مجموعهای از کرامات قدوة النقباء و نخبة النجباء جناب قاسم سلام اللّه علیه: ,
2 باز دارم؛ راحت و رنجی بهم متحد عنوانی از شادی و غم
3 ناز پرور نوعروسی هست بکر مرمرا در حجلهی ناموس فکر
4 نوعروسی، نقد جانش، رونما تا نگیرد، کی نماید رو بما!!
در بیان فیض بخشی آن سر حلقۀ راستین و اسرار شکافتن آستین و مراتب پرده از اسرار برداشتن و نکتۀ توحید را از راه مکاشفات، معلوم عروس خود داشتن که بر مصداق: اولیائی تحت قبابی لایعرفهم غیری ما را تا ابد زندگی و دوام و دولت و پایندگیست: ,
2 هیچ میدانی تو ای صاحب یقین چیست اینجا سر خرق آستین؟
3 آستین وهم او را، خرق کرد حق و باطل را، بر او، فرق کرد
4 التیام از خرق او، وزخرقهاست فرقها از فرق او تا فرقهاست
در بیان اینکه طالبان راه و عاشقان لقاءاللّه را، از خلع تعینات و قلع تعلقات که هر یک مقصد را، سد راهند و حجابی همت کاه گریزی نیست چه عارف را حذر از آفات و موحد را، اسقاط اضافات واجبند لله در قائله: ,
2 چو ممکن گرد هستی برنشاند بجز واجب دگر چیزی نماند
و اشارت به آن موحد بی نیاز و مجاهد، خانه برانداز که گرد تعلقات را به باران مجاهده فرو نشانید و نقود تعینات را بهوای مشاهده بر فشانید و شرذمهیی از حالات جناب علی اکبر سلام اللّه علیه، که در مرتبهی والاترین تعینات و در منزلهی بالاترین تعلقات بود، گوید: ,
4 بازم اندر هر قدم، در ذکر شاه از تعلق گردی آید سد راه
در بیان جواب دادن آن ولی اکبر با توجهات و تفقدات مر نوردیدهی خود، علی اکبر را برمصداق اینکه، بهرچه از دوست و امانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان» بر مذاق اهل عرفان گوید: ,
2 در جواب ار تنک شکر قند ریخت شکر از لب های شکر خند ریخت
3 گفت: کای فرزند مقبل آمدی آفت جان، رهزن دل آمدی
4 کردهیی از حق؛ تجلی ای پسر زین تجلی، فتنهها داری بسر