گنجینة الاسرار عمان سامانی

معشوق مطلقی را حمد و ستایش سزاست جل جلاله که تمام موجودات عاشق مقید اویند. همه راه اوست می‌پویند و وصل اوست که می‌جویند و حمد اوست می‌گویند و ان من شیء الایسبح بحمده هر برگی از دفتر معرفتش آیتی‌ست و هر گیاهی در بیدای وحدتش فراشته رایتی؛ با اینهمه عالمی متفکر آنند و جهانی بدیدۀ حیرت نگران، چه هرچه جهد بیش بنمایند و بیشتر گرایند منزل مقصود دورتر شود و دیدۀ معرفت بی نورتر. ,

دردا که ما ز مقصد خوددورتر شدیم
نزدیکتر هر آنچه نهادیم گام را

کمترین نعل بهایش جان و دل باختن‌ست و کهترین روی نمایش از همه پرداختن و خانمان برانداختن. ,

همه جان خواهد از عشّاق مشتاق
ندارد سنگ کم اندر ترازو

در بیان اینکه صاحب جمال را خودنمائی موافق حکمت شرط‌ست و اشاره به تجلی اول بر وجه اتم و اکمل و پوشیدن اعیان ثابته کسوت تعین را و طلوع عشق از مطلع لاهوتی و تجلی به عالم ملکوتی و ناسوتی- نعم ماقال: ,

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (حافظ)

بر مصداق حدیث کنت کنزاً مخفیا فأحببت ان اعرف بر مذاق اهل توحید گوید: ,

کیست این پنهان مرادر جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن؟

در بیان تجلی دوم و اظهار شأن و مراتب بر ما سوی و عرض امانت عشق وشدت طلب به اندازه‌ی استعداد در هر یک و خیمه زدن تمامیت آن در ملک وجود انسانی به مصداق آیۀ انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا. ,

جلوه‌ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد (حافظ)

چه ملک را که عقل خالص است و از شهوت محروم، این مرتبه حاصل نیست. ,

فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بیار جام شرابی به خاک آدم ریز (حافظ)

در بیان اینکه آدمی بواسطه شرافت و گوهر فطرت و خاتمه در تعداد بحسب جسم، امانت عشق را قابل آمد و جمال کبریائی را آئینۀ مقابل ولقد کرمنا بنی آدم.... و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا. ,

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست (سعدی)

در اینجا مقصود انسان کامل و حضرت ولی است و منظور از اشاره ساقی ازلیست. ,

باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت ای صافی دلان درد نوش

در بیان اینکه هر رازی را پرده داری انبازاست و هر سری را غیرتی غیر پرداز، از آنجاست که گوید: ,

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد (حافظ)

و در استشفاء عارف به اکتاب معارف به لسان اهل ذوق گوید: ,

ساقیا لبریز کن ساغر ز می
انتظار باده‌خواران تا به کی

در بیان اینکه چون مطلوب را رغبت شامل و طالب را استعداد کامل آمد، توسن مقصود رام است و باده‌ی مراد در جام، از آنجاست که محرم خلوتخانه‌ی راز و محقق شیراز خواجه حافظ قدس سره می‌فرماید: ,

سایهٔ معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

و در اینجا مقصود حسینی استعدادست که در طریق جانبازی طاق و در قانون خانه پردازی ز بده و اکمل عشاق‌ست. ,

باز ساقی گفت تا چند انتظار
ای حریف لاابالی سر برآر

در بیان اینکه چون طالب، تعینات را در قمار طلب بباخت و هستی خود را در هستی مطلوب نیست ساخت و در فنای او باقی شد، لاجرم هم میخواره و هم ساقی شد و اگر هم باده و جامش خوانند رواست. ,

دیگر از ساقی نشان باقی نبود
ز آنکه آن میخواره جز ساقی نبود
خود بمعنی باده بود و جام بود
گر بصورت رند درد آشام بود
شد تهی بزم از منی و از تویی
اتحاد آمد، به یک سو شد دویی

در بیان تبدل از عالم بسط به عالم قبض و تنزل از ملک معنی بجهان صورت گوید: ,

وه! که این مطلب ندارد انتها
قصه را سر رشته شد از کف رها
وای وای ایندل گرانجانی گرفت
این فرشته، خوی حیوانی گرفت
آنکه پنهان بد مرا در تن چه شد؟
آن سخن گوی از زبان من چه شد؟

در انتقال بعالم بسیط بسط و اتصال بدریای محیط وجد و بیان اینکه چون صاحب جمال، جمال خود نماید و ناظران را دل از کف رباید، بر مقتضای حکمت، به آزارشان کوشند و عاشق را شرط است که از آن آزار نرمد و نخروشد تا بر منتهای خواهش کامران شود بر مصداق حدیث من عشقنی الخ. ,

باز گوید رسم عاشق این بود
بلکه این معشوق را آیین بود
چون دل عشاق را در قید کرد
خودنمایی کرد و دلها صید کرد
امتحانشان را ز روی سر خوشی
پیش گیرد شیوۀ عاشق کشی

در بیان اینکه چون معشوق ازلی جمال لم یزلی مر عشاق را نمود و بادۀ عشق طالبان مشتاق را پیمود از در امتحان درآمد، شیوه‌های معشوقی بکار آورد، منکرین جام سعادت را سرخوش از جام شقاوت کرده، بدیشان گماشت و چیزی از لوازم عاشق کشی فرو نگذاشت تا شرایط معشوقی با تکالیف عاشق، موافق آید. ,

لاجرم آن شاهد صبح ازل
پادشاه دلبران، عز و جل
چون جمال بی مثال خود نمود
ناظران را عقل و دل از کف ربود
پس شراب عشقشان در جام ریخت
هر یکی را در خور، اندر کام ریخت