در انتقال از عالم وجد و شوق دورجوع به مطلب بر مشرب اهل ذوق گوید ,
2 باز آن گوینده گفتن ساز کرد وز زبان من حدیث آغاز کرد
3 هل زمانی تا شوم دمساز خویش بشنوم با گوش خویش آواز خویش
4 تا ببینم اینکه گوید راز، کیست؟ از زبان من سخن پرداز کیست؟
در بیان عارف شدن به مراتب جانبازان راه حقیقت از در ارادت به شیخ طریقت از ر اه مراقبه گوید: ,
2 باز هستی، طاقتم را طاق کرد دفتر صبر مرا؛ اوراق کرد
3 یادم آمد؛ خلوتی خالی ز غیر پیری اندر صدر آن، یادش بخیر
4 خم صفت، صافی دل و روشن ضمیر خضروش، گمگشتگان را دستگیر
در بیان اینکه چون طالب، تعینات را در قمار طلب بباخت و هستی خود را در هستی مطلوب نیست ساخت و در فنای او باقی شد، لاجرم هم میخواره و هم ساقی شد و اگر هم باده و جامش خوانند رواست. ,
2 دیگر از ساقی نشان باقی نبود ز آنکه آن میخواره جز ساقی نبود
3 خود بمعنی باده بود و جام بود گر بصورت رند درد آشام بود
4 شد تهی بزم از منی و از تویی اتحاد آمد، به یک سو شد دویی
در بیان اینکه چون مطلوب را رغبت شامل و طالب را استعداد کامل آمد، توسن مقصود رام است و بادهی مراد در جام، از آنجاست که محرم خلوتخانهی راز و محقق شیراز خواجه حافظ قدس سره میفرماید: ,
2 سایهٔ معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
و در اینجا مقصود حسینی استعدادست که در طریق جانبازی طاق و در قانون خانه پردازی ز بده و اکمل عشاقست. ,
4 باز ساقی گفت تا چند انتظار ای حریف لاابالی سر برآر
در بیان تبدل از عالم بسط به عالم قبض و تنزل از ملک معنی بجهان صورت گوید: ,
2 وه! که این مطلب ندارد انتها قصه را سر رشته شد از کف رها
3 وای وای ایندل گرانجانی گرفت این فرشته، خوی حیوانی گرفت
4 آنکه پنهان بد مرا در تن چه شد؟ آن سخن گوی از زبان من چه شد؟
در بیان تعرض آن شمع انجمن حقیقت از پروانگان هوسناک و تجاهل آن گل گلشن معرفت از بلبلان مشوش ادراک، خانۀ حقیقت را از اغیار مجازی، خالی ساختن، و بوستان معرفت را از خس و خاشاک ناقابلان پرداختن، و مستمعان بلا را صلادادن و دراز صندوق حقیقت گشادن و شرذمهیی از قابلیت اهل و لاوصاحبان مراتب «قالوا بلی، الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(ع)» که در سلک «وعلی الارواح اللتی حلت بفنائک» منسلک آمدند: ,
2 هرکه بیرونی بد از مجلس گریخت رشتهی الفت ز همراهان گسیخت
3 دور شد از شکرستانش مگس وز گلستان مرادش، خار و خس
4 خلوت از اغیار شد پرداخته وز رقیبان، خانه خالی ساخته
در استشفای عارفانه در طریق اهل وجد گوید. ,
2 ساقیا جام دگر لبریز کن آتش ما را ز آبی، تیز کن
3 تا خرد، ثابت بود بر جای خویش مدعا را پرده میگیرد به پیش
4 سرخوشم کن ز آن به جان پروردهها تا تو هم را بسوزم، پردهها
در بیان اینکه هر رازی را پرده داری انبازاست و هر سری را غیرتی غیر پرداز، از آنجاست که گوید: ,
2 مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد (حافظ)
و در استشفاء عارف به اکتاب معارف به لسان اهل ذوق گوید: ,
4 ساقیا لبریز کن ساغر ز می انتظار بادهخواران تا به کی
در بیان اینکه از هر کس مقتضیات طینت بظهور آید و بازگشت هرشیء باصل خودست و این سعادت و آن شقاوت را ظاهر الصلاح بودن باخراج از قانون فلاح شرط نیست. بلکه جنسیت و سنخیت مرادست و همانست که سعید را باوج علیین کشاند الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و شقی را در حضیض سجین نشاند و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. لهذا با اینهمه احتجاج از روی لجاج روی از حق برتافتند: ,
2 چون چشم خدای بین نداری، باری خورشید پرست شو نه گوساله پرست!
و بهوای جام شقاوت که کفر مطلقست آمدند و دم از مخالفت ولی کامل که پنجه در پنجه حق ست زدند. ,
4 پس برآمد جام بر کف دست غیب سر برآوردند مشتاقان ز جیب
معشوق مطلقی را حمد و ستایش سزاست جل جلاله که تمام موجودات عاشق مقید اویند. همه راه اوست میپویند و وصل اوست که میجویند و حمد اوست میگویند و ان من شیء الایسبح بحمده هر برگی از دفتر معرفتش آیتیست و هر گیاهی در بیدای وحدتش فراشته رایتی؛ با اینهمه عالمی متفکر آنند و جهانی بدیدۀ حیرت نگران، چه هرچه جهد بیش بنمایند و بیشتر گرایند منزل مقصود دورتر شود و دیدۀ معرفت بی نورتر. ,
2 دردا که ما ز مقصد خوددورتر شدیم نزدیکتر هر آنچه نهادیم گام را
کمترین نعل بهایش جان و دل باختنست و کهترین روی نمایش از همه پرداختن و خانمان برانداختن. ,
4 همه جان خواهد از عشّاق مشتاق ندارد سنگ کم اندر ترازو