در بیان اینکه از هر کس مقتضیات طینت بظهور آید و بازگشت هرشیء باصل خودست و این سعادت و آن شقاوت را ظاهر الصلاح بودن باخراج از قانون فلاح شرط نیست. بلکه جنسیت و سنخیت مرادست و همانست که سعید را باوج علیین کشاند الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و شقی را در حضیض سجین نشاند و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. لهذا با اینهمه احتجاج از روی لجاج روی از حق برتافتند: ,
2 چون چشم خدای بین نداری، باری خورشید پرست شو نه گوساله پرست!
و بهوای جام شقاوت که کفر مطلقست آمدند و دم از مخالفت ولی کامل که پنجه در پنجه حق ست زدند. ,
4 پس برآمد جام بر کف دست غیب سر برآوردند مشتاقان ز جیب
در استشفای عارفانه در طریق اهل وجد گوید. ,
2 ساقیا جام دگر لبریز کن آتش ما را ز آبی، تیز کن
3 تا خرد، ثابت بود بر جای خویش مدعا را پرده میگیرد به پیش
4 سرخوشم کن ز آن به جان پروردهها تا تو هم را بسوزم، پردهها
در بیان اینکه میکشان ساغر سعادت و سرخوشان بادۀ شقاوت بر مقتضای وقت؛ هر یک در محل خود اظهار مستی و ابراز حق پرستی و خود پرستی نمودند و با آن محک خلوص و قلبیت خود را آزمودند نعم ماقال: ,
2 مرا حرام که خواند؟ که وقت خوردن من حلال زاده برون آید از نتایج حرام!
و در اینجا مرتبتاً اشارتی و مختصر استعارتی میرود: ,
4 اول آدم ساز مستی؛ ساز کرد بیخودی در بزم خلد آغاز کرد
در معارضهی با دل و استغراق در مراتب آن ولی کامل زبدة السعداء و سید الشهداء و تجاهل عارفانه: ,
2 باز بینم رازی اندر پردهیی هست دل را گوئیا؛ گم کردهیی
3 هر زمان از یک گریبان سر زند گه برین در، گاه بر آن در زند
4 کیست این مطلوب، کش دل در طلب نامش از غیرت نمیاید بلب؛
در انتقال از عالم وجد و شوق دورجوع به مطلب بر مشرب اهل ذوق گوید ,
2 باز آن گوینده گفتن ساز کرد وز زبان من حدیث آغاز کرد
3 هل زمانی تا شوم دمساز خویش بشنوم با گوش خویش آواز خویش
4 تا ببینم اینکه گوید راز، کیست؟ از زبان من سخن پرداز کیست؟
رجوع به مطلب و بیان حال آن طالب و مطلوب حضرت رب اعنی شیرازهی دفتر توحید و دروازهی کشور تجرید و تفرید سراندازان را رئیس و سالار، پاکبازان را انیس و غمخوار، سید جن و بشر، سر حلقهی اولیائی حشر: مولی الموالی سیدالکونین ابی عبدالله الحسین صلوات اللّه علیه و اصحابه و ورود آن حضرت به صحرای کربلا و هجوم و ازدحام کرب وبلا: ,
2 گوید او چون باده خواران الست هر یک اندر وقت خود گشتند مست
3 ز انبیا و اولیا، از خاص و عام عهد هر یک شد به عهد خود تمام
4 نوبت ساقی سرمستان رسید آنکه بدپا تا بسرمست، آن رسید
در بیان تعرض آن شمع انجمن حقیقت از پروانگان هوسناک و تجاهل آن گل گلشن معرفت از بلبلان مشوش ادراک، خانۀ حقیقت را از اغیار مجازی، خالی ساختن، و بوستان معرفت را از خس و خاشاک ناقابلان پرداختن، و مستمعان بلا را صلادادن و دراز صندوق حقیقت گشادن و شرذمهیی از قابلیت اهل و لاوصاحبان مراتب «قالوا بلی، الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(ع)» که در سلک «وعلی الارواح اللتی حلت بفنائک» منسلک آمدند: ,
2 هرکه بیرونی بد از مجلس گریخت رشتهی الفت ز همراهان گسیخت
3 دور شد از شکرستانش مگس وز گلستان مرادش، خار و خس
4 خلوت از اغیار شد پرداخته وز رقیبان، خانه خالی ساخته
در بیان عارف شدن به مراتب جانبازان راه حقیقت از در ارادت به شیخ طریقت از ر اه مراقبه گوید: ,
2 باز هستی، طاقتم را طاق کرد دفتر صبر مرا؛ اوراق کرد
3 یادم آمد؛ خلوتی خالی ز غیر پیری اندر صدر آن، یادش بخیر
4 خم صفت، صافی دل و روشن ضمیر خضروش، گمگشتگان را دستگیر
در مراتب وجد عارفانه و شور عاشقانه و اشاره به حال خود در انتساب سلوک به حضرت پیرو مرشد صافی ضمیر خود کثر اللّه افاضاته گوید: ,
2 باز وقت آمد که مستی سرکنم وز هیاهو گوش گردون، کر کنم
3 از در مجلس در آیم، سرگران بر زمین، افتان و بر بالا، پران
4 گاه رقصان در میان؛ گه در کنار جام می دستی و دستی زلف یار