معشوق مطلقی را حمد و ستایش سزاست جل جلاله که تمام موجودات عاشق مقید اویند. همه راه اوست میپویند و وصل اوست که میجویند و حمد اوست میگویند و ان من شیء الایسبح بحمده هر برگی از دفتر معرفتش آیتیست و هر گیاهی در بیدای وحدتش فراشته رایتی؛ با اینهمه عالمی متفکر آنند و جهانی بدیدۀ حیرت نگران، چه هرچه جهد بیش بنمایند و بیشتر گرایند منزل مقصود دورتر شود و دیدۀ معرفت بی نورتر. ,
2 دردا که ما ز مقصد خوددورتر شدیم نزدیکتر هر آنچه نهادیم گام را
کمترین نعل بهایش جان و دل باختنست و کهترین روی نمایش از همه پرداختن و خانمان برانداختن. ,
4 همه جان خواهد از عشّاق مشتاق ندارد سنگ کم اندر ترازو
در بیان اینکه صاحب جمال را خودنمائی موافق حکمت شرطست و اشاره به تجلی اول بر وجه اتم و اکمل و پوشیدن اعیان ثابته کسوت تعین را و طلوع عشق از مطلع لاهوتی و تجلی به عالم ملکوتی و ناسوتی- نعم ماقال: ,
2 در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد (حافظ)
بر مصداق حدیث کنت کنزاً مخفیا فأحببت ان اعرف بر مذاق اهل توحید گوید: ,
4 کیست این پنهان مرادر جان و تن کز زبان من همی گوید سخن؟
در بیان تجلی دوم و اظهار شأن و مراتب بر ما سوی و عرض امانت عشق وشدت طلب به اندازهی استعداد در هر یک و خیمه زدن تمامیت آن در ملک وجود انسانی به مصداق آیۀ انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا. ,
2 جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد (حافظ)
چه ملک را که عقل خالص است و از شهوت محروم، این مرتبه حاصل نیست. ,
4 فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان بیار جام شرابی به خاک آدم ریز (حافظ)
در بیان اینکه آدمی بواسطه شرافت و گوهر فطرت و خاتمه در تعداد بحسب جسم، امانت عشق را قابل آمد و جمال کبریائی را آئینۀ مقابل ولقد کرمنا بنی آدم.... و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا. ,
2 نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل آنچه در سر سویدای بنیآدم ازوست (سعدی)
در اینجا مقصود انسان کامل و حضرت ولی است و منظور از اشاره ساقی ازلیست. ,
4 باز ساقی برکشید از دل خروش گفت ای صافی دلان درد نوش
در بیان اینکه هر رازی را پرده داری انبازاست و هر سری را غیرتی غیر پرداز، از آنجاست که گوید: ,
2 مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد (حافظ)
و در استشفاء عارف به اکتاب معارف به لسان اهل ذوق گوید: ,
4 ساقیا لبریز کن ساغر ز می انتظار بادهخواران تا به کی
در بیان اینکه چون مطلوب را رغبت شامل و طالب را استعداد کامل آمد، توسن مقصود رام است و بادهی مراد در جام، از آنجاست که محرم خلوتخانهی راز و محقق شیراز خواجه حافظ قدس سره میفرماید: ,
2 سایهٔ معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
و در اینجا مقصود حسینی استعدادست که در طریق جانبازی طاق و در قانون خانه پردازی ز بده و اکمل عشاقست. ,
4 باز ساقی گفت تا چند انتظار ای حریف لاابالی سر برآر
در بیان اینکه چون طالب، تعینات را در قمار طلب بباخت و هستی خود را در هستی مطلوب نیست ساخت و در فنای او باقی شد، لاجرم هم میخواره و هم ساقی شد و اگر هم باده و جامش خوانند رواست. ,
2 دیگر از ساقی نشان باقی نبود ز آنکه آن میخواره جز ساقی نبود
3 خود بمعنی باده بود و جام بود گر بصورت رند درد آشام بود
4 شد تهی بزم از منی و از تویی اتحاد آمد، به یک سو شد دویی
در بیان تبدل از عالم بسط به عالم قبض و تنزل از ملک معنی بجهان صورت گوید: ,
2 وه! که این مطلب ندارد انتها قصه را سر رشته شد از کف رها
3 وای وای ایندل گرانجانی گرفت این فرشته، خوی حیوانی گرفت
4 آنکه پنهان بد مرا در تن چه شد؟ آن سخن گوی از زبان من چه شد؟
در انتقال بعالم بسیط بسط و اتصال بدریای محیط وجد و بیان اینکه چون صاحب جمال، جمال خود نماید و ناظران را دل از کف رباید، بر مقتضای حکمت، به آزارشان کوشند و عاشق را شرط است که از آن آزار نرمد و نخروشد تا بر منتهای خواهش کامران شود بر مصداق حدیث من عشقنی الخ. ,
2 باز گوید رسم عاشق این بود بلکه این معشوق را آیین بود
3 چون دل عشاق را در قید کرد خودنمایی کرد و دلها صید کرد
4 امتحانشان را ز روی سر خوشی پیش گیرد شیوۀ عاشق کشی
در بیان اینکه چون معشوق ازلی جمال لم یزلی مر عشاق را نمود و بادۀ عشق طالبان مشتاق را پیمود از در امتحان درآمد، شیوههای معشوقی بکار آورد، منکرین جام سعادت را سرخوش از جام شقاوت کرده، بدیشان گماشت و چیزی از لوازم عاشق کشی فرو نگذاشت تا شرایط معشوقی با تکالیف عاشق، موافق آید. ,
2 لاجرم آن شاهد صبح ازل پادشاه دلبران، عز و جل
3 چون جمال بی مثال خود نمود ناظران را عقل و دل از کف ربود
4 پس شراب عشقشان در جام ریخت هر یکی را در خور، اندر کام ریخت