برفتی و ما را از حکیم نزاری قهستانی غزل 1156
1. برفتی و ما را به هجران سپردی
بس از عشوه بازآ که از حد ببردی
...
1. برفتی و ما را به هجران سپردی
بس از عشوه بازآ که از حد ببردی
...
1. اگر به کلبه احزان ما گذر کردی
فضای کلبه ما جنّتی دگر کردی
...
1. گر هیچ صبا به ما گذر کردی
وز دوست به ما پیامی آوردی
...
1. برفتی و ما را فراموش کردی
شراب مُرَوَّق بسی نوش کردی
...
1. عجب که رغبت دیدار دوستان کردی
قدم به کلبه ما رنجه ناگهان کردی
...
1. یادِ آن وقت که با ما نظری می کردی
بر سر کشتهی هجران گذری می کردی
...
1. هیچ یاری بود که برگردی
بعدِ چندین که دوستی کردی
...
1. نه قبول کرده بودی که ز عهد برنگردی
چه گناه کردم آخر که خلافِ عهد کردی
...
1. ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی
غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی
...
1. ای نوبهارِ خوبی از چهره تو وَردی
وی خلدِ جاودانی از کوچه تو گردی
...
1. دوش آمدی و خرمن ما آتشی زدی
امشب بیا و باز رهان بازم از خودی
...
1. چه شورست این که در عالم فکندی
زلازِل در بنی آدم فکندی
...