گر نداری خبر از حکیم نزاری قهستانی غزل 1121
1. گر نداری خبر از چشمه ی حیوان به من آی
تا به سرچشمه ی خضرت برم انگشت نمای
1. گر نداری خبر از چشمه ی حیوان به من آی
تا به سرچشمه ی خضرت برم انگشت نمای
1. ای یار بیوفا که ز ما برشکستهای
پیوند مهر و عِقد محبت گسستهای
1. در دل نشستهای اگر از دیده رفتهای
نینی ز دیده نیز نگویم نهفتهای
1. رفتی و صیدِ خاطر احباب کردهای
قلّاب شوق ر دلِ اصحاب کردهای
1. تا در خرابه ی دلِ ما خانه کردهای
خلوتسرای سینه چو کاشانه کردهای
1. مردمان گویند از می توبه تا کی کردهای
باز لعبت بازی دیگر برون آوردهای
1. ای یار بیوفا که دل از ما بریدهای
گویی که پیش هرگز ما را ندیدهای
1. اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی
مگر بود که مرا زنده باز دریابی
1. بازم افتاد دلِ ممتحن اندر تابی
از غم ماهجبینی شدهام مهتابی
1. دوش من بودم و خورشیدی و خوش مهتابی
بر کف از مشعله ی آتش رخشان آبی
1. ای صورت خیالت در پیش من شرابی
وی پرتو جمالت در چشمم آفتابی
1. ما را بده از کوثرِ خمخانه شرابی
تعجیل کن ای دوست که داریم شتابی