باز آمده ای سری از حکیم نزاری قهستانی غزل 1073
1. باز آمده ای سری در آشفته
ترک همه نام و ننگ خود گفته
...
1. باز آمده ای سری در آشفته
ترک همه نام و ننگ خود گفته
...
1. نکرده از دو عالم دست کوته
قدم نتوان زدن با سالک ره
...
1. ای نازنین بی موجبی در خون ما رفتن که چه
ناکرده جرمی هر زمان با ما در آشفتن که چه
...
1. در ده علی الصباح به دفعِ خمار باده
جانم زتشنگی به لب آمد بیار باده
...
1. بر دوستی تو می خورم باده
وز غایت شوق در خود افتاده
...
1. ساقی میِ شوق ناک در ده
بر سرکش و ده به دست و سر ده
...
1. بر کوچه ی او خواهم یک بار گذر کرده
ور شهر وجود خود اوباش به در کرده
...
1. ای به دیدار تو جانم آرزومند آمده
پای تا سر همچو زلفت بند در بند آمده
...
1. دوش بازم قاصدی از حضرت یار آمده
نی غلط کردم کدامین دوش هموار آمده
...
1. یار می باید که باشد چست و چالاک آمده
آری آری این بیان در عین لولاک آمده
...
1. ماییم و جانی بر دهان از جور هجران آمده
نی سهو گفتم جان به لب بر بوی جانان آمده
...
1. مسیح اگر به نفس کرد مردهای زنده
بیا که مرده به می زنده می کند بنده
...