صبح دم خیز من النوم از حکیم نزاری قهستانی غزل 96
1. صبح دم خیز من النوم الصّلات
چون برآمد بر کفم نه هات هات
1. صبح دم خیز من النوم الصّلات
چون برآمد بر کفم نه هات هات
1. چون دردمند به حیّ علی الصّلات
ساقی به دست من ده سرمایه ی حیات
1. گر گذر کردی بتِ ما بر دیارِ سومنات
توبه کردی بت پرست از سجده ی عزّی ولات
1. دوستان با جگرِ تشنه رسید آب حیات
کوریِ مدّعیان را به محمّد صلوات
1. یاد باد آن شب که خوش کردم شبت
گر چه ناخوش کرده بد آن شب تبت
1. دوش برقع ز روی باز انداخت
گفت باید مرا به من بشناخت
1. مبصّری که تواند خس از گهر بشناخت
به عشق عشق و خرد را ز یک دگر بشناخت
1. چه باشد ار دهدم روزگار چندان بخت
که روی دوست ببینم، دریغ کو آن بخت
1. که دیدهای که چو من در فراق یار بسوخت
بسوخت آتش هجران مرا و زار بسوخت
1. آتش سودای تو جانم بسوخت
یک شررش هر دو جهانم بسوخت
1. تو را تا با تو باشد چون و چندت
نباشد راه درویشی پسندت
1. همنشین درد باید شد چو درمان بایدت
ترک جان باید گرفت ار وصل جانان بایدت