1 خوش بود بر طلوع صبح شراب زود بشتاب ساقیا بشتاب
2 پیشتر زان که آفتاب کند کلّه ی ما چو کوره ی پرتاب
3 آفتاب قدح کند روشن کنج تاریک ما به برق شراب
4 دوست مطواع دوست در همه حال یار هم رنگ یار در همه باب
1 روز برف است بیایید و بیارید شراب تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب
2 میر مجلس بنشین گو و به ساقی فرمای تا سبک رطل گران پیش من آرد به شتاب
3 در چنین روز و جوارِ درِ نوروزِ شریف وقت فرصت مکن اهمال و غنیمت دریاب
4 من نیارم کم یک هفته برون شد زین کنج که درون نعمت و ناز است وبرون برف و گِلاب
1 وقف کردم هستی خود بر شراب نیستی از من بمان گو در حجاب
2 بر لب کوثر نشستن روز بعث ای مسلمانان از این خوش تر مآب
3 اهل فطرت مست از آن جا آمدند هم چنان مستند تا یوم الحساب
4 من هم از آن جام مستی می کنم تا نپندارید کز خمرم خراب
1 ای دلم با تو چو در شیشه ی شفاف شراب چون بود شیشه ی شفاف و درو لعل مذاب
2 آفتاب از اثر ابر شود پوشیده نور فایض نشود نا شده بیرون ز حجاب
3 شیشه با آن که پر آب است به صورت به خواص نشود مانع اشراق می روشن ناب
4 آب افسرده درو آتش تر ریخته چیست روح محض است اگر بشنوی از من به جواب
1 راحت روح شاهدست و شراب فرح استماع چنگ و رباب
2 ساقیی طرفه تر ز آب زلال مطربی تازه تر ز عیش شباب
3 خوش ترین جای چیست خلوت خاص بهترین نقل چیست سیخ کباب
4 نی غلط رفت چاشنی کردن از کجا از لب چو لعل مذاب
1 کاش برون آمدی یوسف ما از نقاب تا به ملامت حسود بیش نکردی خطاب
2 نی چه حدیث است نی ما که و یوسف کدام شب پره و احتمال در نظر آفتاب
3 کیست که انگیخت باز در همه آفاق شور چیست که افتاد باز در همه خلق اضطراب
4 مطرب داوود لحن بر سر من کن سماع ساقی عیسی نفس بر کف من نه شراب
1 ماه نو بنمود رخسار از نقاب ساقیا در ده سبک جام شراب
2 آتش سی روزه را بنشان به آب خاصه خوب آبی معطر چون گلاب
3 آتشین آبی که در جام بلور می نماید راست چون لعل مذاب
4 جوهری پاکیزه اما بی عَرَض آفتابی روشن اما بی حجاب
1 قیامت بر انگیخت ما را ز خواب به محشر رسیدیم و خیر المآب
2 سرافیل وحدت فرو کوفت صور ولی مرده دل در نیامد ز خواب
3 بر آورد از سوزناکان دمار ز افسرده نه تف بر آمد نه تاب
4 قیامت در این حال ما منتظر وگر بر نیندازد از رخ نقاب
1 وقت خواب است بینداز بتا جامه ی خواب ساقیا بیش مده می که خرابیم و به تاب
2 هرچه سر برکند از جیب قصب ماه زمین از رخ ماه قدح باید برداشت نقاب
3 مطلع ماه قدح چون بود از مشرق خم هم چو خورشید که طالع شود از ظل حجاب
4 هم در این زاویه باید که مرتب باشد همه اسباب صبوحی چو در آییم ز خواب
1 دوش مرا حالتی روی نمودی عجب در نظرم آفتاب تا سحر از نیمه شب
2 نادره تر این که شب ، کرد ظهور آفتاب من شده در پیش او ذره صفت مضطرب
3 بوده بس از اضطراب بی خبر از خویشتن جاذبه ای بی کشش ، واسطه ای بی سبب
4 چشم من از نور خور حیران خفاش وار روح من از راح شوق غرق نشاط و طرب