وقف کردم هستی خود از حکیم نزاری قهستانی غزل 73
1. وقف کردم هستی خود بر شراب
نیستی از من بمان گو در حجاب
1. وقف کردم هستی خود بر شراب
نیستی از من بمان گو در حجاب
1. ای دلم با تو چو در شیشه ی شفاف شراب
چون بود شیشه ی شفاف و درو لعل مذاب
1. راحت روح شاهدست و شراب
فرح استماع چنگ و رباب
1. کاش برون آمدی یوسف ما از نقاب
تا به ملامت حسود بیش نکردی خطاب
1. ماه نو بنمود رخسار از نقاب
ساقیا در ده سبک جام شراب
1. قیامت بر انگیخت ما را ز خواب
به محشر رسیدیم و خیر المآب
1. وقت خواب است بینداز بتا جامه ی خواب
ساقیا بیش مده می که خرابیم و به تاب
1. دوش مرا حالتی روی نمودی عجب
در نظرم آفتاب تا سحر از نیمه شب
1. مکن ملامتم ای شیخ اگر چه نیست ادب
صلاح و زهد و ورع لطف کن ز من مطلب
1. مرا چو وصل تو تشریف بار داد امشب
بیار باده و گوهر هرچه باد امشب
1. دوش آمد بر سرم سرو خرامان نیمه شب
کیست گفتم آن که می آید بدین سان نیمه شب
1. چو عشق پرده بر افکند و عقل شد محبوب
چه باک که از آن به دیوانگی شدم منسوب