1 بسیار عمرها و بسی روزگارها بگذشت و حکم ها بنگشت از قرارها
2 روز و شب است و سال و مه و جنبش و سکون هر یک مسخرند به تکلیف کارها
3 وضعی نهاده اند ز مبدای کن فکان کان وضع مندرس نشود در هزارها
4 در منجنیق دور بسی چرخ سیر کرد برجی هنوز رخنه نشد زین حصارها
1 جام پر جان کن بیاور ساقیا بین که می گردد سرم چون آسیا
2 طبع را اکسیر می پر می کنم می کنم حاصل از او این کیمیا
3 هم بدین اکسیر حاصل می شود کیمیای معنوی از اسخیا
4 شرب من ام الخبائث کی بود من به پاکی می خورم با ازکیا
1 در خرابات گدایان ز سر ناز میا نشنیدی و ندیدی برو و باز میا
2 زینهار از تو که با ساز مخالف نروی راست می ساز چو بازآیی ناساز میا
3 راه ما تا نکنی قطع مقامات مپوی کوی ما تا نشوی خانه برانداز میا
4 جای در باختگان است و بد انداختگان در مقامرکده بی حرمت و اعزاز میا
1 ای جانِ به لب رسیده بشتاب خود را و مرا به نقد دریاب
2 دل رفت و تو نیز بر سر پای اندیشه نمی کنی در این باب
3 بر نسیه چه اعتبار زنهار در حاصل نقد وقت بشتاب
4 تسلیم شو و ز خود برون آی نزدیک رهی ست تا به بوّاب
1 در سِتر ابر چند توان داشت آفتاب ای رشک آفتاب برافکن ز رخ نقاب
2 خود برگرفته گیر نقاب از جمال خور خفاش چون کند که ندارد توان و تاب
3 گر ذره ای ز نور تجلی کند ظهور همچون کلیم کار ببازی مکن شتاب
4 گردون تراب بر سر آن تیره بخت کرد کز دست داد دامن اولاد بوتراب
1 غذا چون کنم دردی از آفتاب موافق تر الحق می از آفتاب
2 بیا ساقیا ساغری ده به من که عکسش بریزد خوی از آفتاب
3 سر خشک مغز پر آشوب من به می گرم کن تا کی از آفتاب
4 خیالم ز ماه قدح لمحه یی جدا نیست همچون فی از آفتاب
1 یاد آن شبها که بودی در کنارم آفتاب بر لبم یاقوت لب در جام می لعل مذاب
2 هر چه مستظهر به تشریف حضورش گشتمی کنج من چون کلبة عطار کردی مستطاب
3 در خرامیدی به حسن و بذله در دادی به لطف تازه بنشستی و خوش از رخ برافکندی نقاب
4 آفتابی دیدمی بالای سرو سیم بر خرمنی گل دیدمی در زیر کافوری حجاب
1 دوش می دیدم که بودی در کنارم آفتاب داشتی بر کف گرفته تا به لب جام شراب
2 دوستکامی خورد و بر دستم نهاد و بوسه داد گفت امشب از لبم انصاف خواه و کام یاب
3 گاه از خورشید چون خفاش حیران بودمی گاه همچون ذره در هم رفته از بس اضطراب
4 گاه سر بنهادمی بر پاش همچون دامنش گاه بر پیچیدمی زلفش به گردن چون طناب
1 ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب
2 آتش فکنده در جگر لاله عارضت وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب
3 باد صبا ز بوی عرقچین نازکت چون روضه از روایح فردوس مستطاب
4 لاله ز غیرت رخ گل گون تو به داغ سنبل ز رشک گیسوی مفتول توبه تاب
1 آدینه مست مرا دید محتسب خراب می آمدم برون ز خرابات مست بی نقاب
2 آغاز کرد بی هده گفتن کی ای فلان از چون تویی خطاست چنین کار ناصواب
3 آدینه چون به مجلس واعظ نیامدی نشنیدی از خطیب که چون می کند خطاب
4 ای فارغ از بهشت نمی بایدت نعیم وی غافل از جحیم نمی ترسی از عقاب