بسیار عمرها و بسی از حکیم نزاری قهستانی غزل 61
1. بسیار عمرها و بسی روزگارها
بگذشت و حکم ها بنگشت از قرارها
1. بسیار عمرها و بسی روزگارها
بگذشت و حکم ها بنگشت از قرارها
1. جام پر جان کن بیاور ساقیا
بین که می گردد سرم چون آسیا
1. در خرابات گدایان ز سر ناز میا
نشنیدی و ندیدی برو و باز میا
1. ای جانِ به لب رسیده بشتاب
خود را و مرا به نقد دریاب
1. در سِتر ابر چند توان داشت آفتاب
ای رشک آفتاب برافکن ز رخ نقاب
1. غذا چون کنم دردی از آفتاب
موافق تر الحق می از آفتاب
1. یاد آن شبها که بودی در کنارم آفتاب
بر لبم یاقوت لب در جام می لعل مذاب
1. دوش می دیدم که بودی در کنارم آفتاب
داشتی بر کف گرفته تا به لب جام شراب
1. ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب
خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب
1. آدینه مست مرا دید محتسب خراب
می آمدم برون ز خرابات مست بی نقاب
1. خوش بود بر طلوع صبح شراب
زود بشتاب ساقیا بشتاب
1. روز برف است بیایید و بیارید شراب
تا بنوشیم به شکرانه ی این فتح الباب