1 خنک دلی که زمام رضا دهد به قضا چو روزگار نگردد ز اقتضای رضا
2 به نوکِ کلک ازل هر چه بودنیست نگاشت قضای کن فیکون بر صحیفة مبدا
3 نشان معرفتِ مرد صادق آن باشد که اقتدا به توکل کند به خوف و رجا
4 به پای مردی عقل زبون چه دفع کنیم مبارک است بلایی که روی کرد به ما
1 ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا به جدایی متبدل نشوند اهل صفا
2 گر حجاب است میان من و معشوق رقیب نتواند که کند از حرمش دفع صبا
3 حاجب خویشتن است او نه حجاب من و دوست من خود از روی حقیقت نه ام از دوست جدا
4 می روم بی خود و گر جان جهان از پس نیست به دل و دیده چرا پس نگرانم ز قفا
1 یارب به عفو توست امید نجات ما بپذیر عذر و در گذر از سیئات ما
2 اِرحم به فضل خود که ندارد تعلقی الا به رحمت تو حیات و ممات ما
3 گر نه به حب آل نبی ممتلی بود ناید به هیچ کار نفوس و ذوات ما
4 بر هرزه از عدم به وجود آمدیم نی سرّی بود هر آینه هم در حیات ما
1 ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
2 از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
3 به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما
4 فلک آواره چرا می کندم می دانی رشک می آیدش از خلوت جان پرور ما
1 خیز ای غلام باده درافکن به جام ما کز وصل توست گردش گردون غلام ما
2 گر لایق است چشمة خورشید را فلک خورشید باده را فلکی کن ز جام ما
3 آن قاصد است باده که جان است مقصدش جز وی به جان ما که رساند سلام ما
4 در بزم گه چو دست تو گردان کند قدح گردان شود سپهر سعادت به کام ما
1 جای گنج است کنج خانهٔ ما نقد وقت است در خزانة ما
2 راح بستان که روح قدس به فخر می نهد سر بر آستانهٔ ما
3 تا کند مستی و برون آید جرعه ای از می شبانهٔ ما
4 طبق سیم و زر اگر نبود چه خلل در شرابخانهٔ ما
1 اگر آدم نیفتادی برون ازجنت مأوا وجودِ آدمی موجود کی بودی در این مأوا
2 یقین پس حکمتی دیگر درین باشد نه بر عمیا برون کردندش از انهار خلد و سایة طوبا
3 چو پیدا کرد بی هنگام سِر باطن وحدت هنوز آن صورت دعوی نمی گنجد در این معنا
4 چو فرزندان تعاقب بر تعاقب می رسند این جا چنین رفت است از مبدا مدار حکمت اولا
1 مرا دلی ست ز تیمار بی دلی در وا معلق است به مویی چو ذره ای ز هوا
2 چو ذره مضطربم در هوای خورشیدی که زیر سایة زلفش خرد کند مأوا
3 هلاک می شوم از دست و پای مال فراق دریغ اگر بتوانست گفتمی سر وا
4 به لب نمونة آیات انگبین و شراب به رخ خلاصة اولاد آدم و حوا
1 کار ما بیرون شد از ساز و نوا وقت تجرید است و کنج انزوا
2 آسمان ما را در اقصای زمین یک زمان خوش دل نمی دارد روا
3 در زمین خود راستی ننهاده اند آفرینش را بر این دارم گوا
4 نفی تهمت را منجم می کند راستی نسبت به خط استوا
1 گذشت بر سرم از دست دل قیامتها کشیدم از کس و ناکس بسی ملامتها
2 علم شدم به علامات عشق در عالم بلی به روز قیامت بود علامتها
3 غلام عشقم و الحمدلله از سر صدق بر آستان وفا کردهام اقامتها
4 محبت است و ارادت نه جبر و نه تکلیف ز دل به رغبت خاطر کشم غرامتها