142 اثر از غزلیات حکیم نزاری قهستانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات حکیم نزاری قهستانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار حکیم نزاری قهستانی / غزلیات حکیم نزاری قهستانی

غزلیات حکیم نزاری قهستانی

1 تا می نمی خورم غمِ دل می خورد مرا از دست غم هم اوست که وا می خرد مرا

2 یک دم به خوش دلی نزدم تا مکابره زهد و ورع شدند حجاب خرد مرا

3 باشد کزین مشقت شاقم دهد خلاص کو مشفقی که شقه به هم بر درد مرا

4 ساقی مگر به مصقله جام غم زده ای زنگار زهد خشک ز دل بسترد مرا

1 تا می نمی خورم غمِ دل می خورد مرا کو هم دمی که روی و رهی بنگرد مرا

2 بر من جهان خروشد و شور آورد و لیک از دست غم هم اوست که وا می خرد مرا

3 دانی چرا به آتش صهبا بسوختم تا زمهریر توبه چو یخ نفسرد مرا

4 آه از جفای چرخ که دردِ فراقِ دوست روزی هزار بار به جان آورد مرا

1 یقینم که ضایع نماند مرا زلالی به لب برچکاند مرا

2 اگر خواهد از تند بالای قهر به قعر جهنم دواند مرا

3 و گر خواهد از پای گاه عدم به فردوس اعلا رساند مرا

4 به سلطانیّ ام ملک باقی دهند اگر بندۀ خویش خواند مرا

1 بگویید ای مسلمانان که درمان چیست کارم را که چشم بد رسید آخر نظام روزگارم را

2 نکردم شکر ایّامی که با آرام دل بودم درین غم اوفتادم رغم جانِ غم گسارم را

3 نه روی وصل جانان را نه درمان درد هجران را نه محرم راز پنهان را نه پایان انتظارم را

4 خلاصی گر چه مجنونم وصالی گر چه مهجورم هنوز این چشم می باشد دل امیدوارم را

1 برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا به پای حادثه افکند روزگار مرا

2 گر آشکار کند آب دیده راز دلم میان آتش سوزان چه اختیار مرا

3 چنان نکرد کمند بلای عشقم صید که قید عقل کند بعد از این شکار مرا

4 می فکن از نظر عزّتم چنین ای دوست که دوستان همه بگذاشتند خوار مرا

1 با یادِ دوستان ندهد هیچ کس مرا بی یادِ دوستان نرود یک نفس مرا

2 مشتاقِ دوستانم تا می رود نفس هرگز ز سر برون نرود این هوس مرا

3 لبّیکِ دوست می زنم و مست می دوم گو خواه محتسب زن و خواهی عسس مرا

4 حاجت به تیغ نیست بگویید با رقیب یک غمزه زان دو چشم پرآشوب بس مرا

1 خوشا مطالعه کردن جمالِ بستان را به موسمی که صبا تازه می کند جان را

2 میانِ باغ خرامان گرفته دست به دست نگارِ سیب ز نخ دانِ نار پستان را

3 قدح به دور بگردان دمادم ای ساقی که نیست رویِ ثباتی سپهرِ گردان را

4 به مذهبِ صلحا شربِ آبِ رزنهی است بده ، بیار ، ستیزِ صلاح جویان را

1 می بیارید و به می تازه کنید ایمان را غم جنّات و جهنم نبود رندان را

2 ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی که در آن کوی مجالی نبود رضوان را

3 عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست با چنین قوم که ماییم چه کارایشان را

4 راز مگشا و گر چاره نباشد این عهد با کسی بند که باطل نکند پیمان را

1 زمانه باز جوان کرد پیرزالِ جهان را بیار می که حیات از می است پیرو جوان را

2 مگر تتبّعِ من می کند سحاب به نیسان که وقفِ طرفِ چمن کرد چشم ژاله فشان را

3 ببین بساطِ بساتین ز گونه گونه ریاحین به چشم تجربه اعجوبهٔ زمین و زمان را

4 به چشم بر سرِ گل می کند نثار لآلی صباح از آن صدفِ غنچه باز کرد دهان را

1 به کام دل بدیدم خویشتن را گرفتم در بر آن سیمین بدن را

2 به دستم داد زلفی کز نسیمش جگر خون گردد آهوی ختن را

3 ببوسیدم بنا گوشی که عکسش طراوت داد برگ نسترن را

4 صنوبر قامتی کز رشک ساقش به گِل درماند پا سرو چمن را

آثار حکیم نزاری قهستانی

142 اثر از غزلیات حکیم نزاری قهستانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات حکیم نزاری قهستانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی