مستم از اقداحِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 1037
1. مستم از اقداحِ مالا مالِ تو
وز شرابِ کشفِ وجد و حالِ تو
1. مستم از اقداحِ مالا مالِ تو
وز شرابِ کشفِ وجد و حالِ تو
1. رفتی و یک نفس نرفت از نظرم خیالِ تو
بیخبرم ز خود ولی با خبرم ز حالِ تو
1. کارم از دست بشد دستِ من و دامنِ تو
گر نداری سرِ من خونِ و گردنِ تو
1. بادِ صبا بر گرفت بویِ عرق چینِ تو
نافۀ مشکِ تتار نیفۀ پرچینِ تو
1. باز مرا مست کرد بویِ عرق چینِ تو
در سرم افتاد شور ز آن لبِ شیرینِ تو
1. دلبرا در آرزویِ رویِ شهر آرایِ تو
عمر من بگذشت و من نگذشتم از سودایِ تو
1. ای به تو آرزویِ من بیشتر از جفایِ تو
سر برود ولی ز سر کم نشود هوایِ تو
1. آخر ای دوست کجایی که چنانم بیتو
که سر از پای و شب از روز ندانم بیتو
1. دریغ آن همه امّیدِ من به یاریِ تو
دریغ آن همه اخلاص و دوستاری تو
1. ای دلِ سوداییِ من چند ز رعناییِ تو
آفتِ بد نامیِ من غایتِ رسواییِ تو
1. ماییم و نیم جان و جهانی و نیمجو
جان از برایِ می که ستاند زما گرو
1. به دادخواه زِ دستِ تو میروم سویِ اردو
مگر خلاص دهندم ز پای مالِ غم تو