ای عشق تو از بدو از حکیم نزاری قهستانی غزل 1014
1. ای عشق تو از بدو کن در جان من
چشمی فکن بر دیده ی گریه گریان من
1. ای عشق تو از بدو کن در جان من
چشمی فکن بر دیده ی گریه گریان من
1. صحبت اهل دلی و جاه من و جان من
گوشه ی ویرانه ای ملک سلیمان من
1. الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من
خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من
1. گواه است بر درد پنهان من
دل و چشم بریان و گریان من
1. اگر ز دوستی اوست خلق دشمن من
رواست گو همه عالم مباش جز دشمن
1. کو شیفته ای کجاست چون من
بر باد فراق داده خزمن
1. هر لحظه هدهدی ز سبا میرسد به من
بوی خوش از نسیم صبا می رسد به من
1. گر به گوشت برسد درد من و زاری من
زحمت آید مگرت بر شب بیداری من
1. بیا و دیده ی پر خون ما بین
نظر گاه دل مجنون ما بین
1. ای ز بهشت بی خبر رونق نو بهار بین
رونق نو بهار چه جنت آشکار بین
1. گوشه چشم پر خمارش بین
سر دستان پر نگارش بین
1. مجنون در لیلی زد فرهاد در شیرین
اینجا سخنی دیدم همچون شکر شیرین