مکن ملامت اگر از حکیم نزاری قهستانی غزل 895
1. مکن ملامت اگر شهر بند کوی توام
بیا که جان به لب آمد در آرزوی توام
...
1. مکن ملامت اگر شهر بند کوی توام
بیا که جان به لب آمد در آرزوی توام
...
1. خویش را با یاد جانان می دهم
هر نفس بر یاد او جان می دهم
...
1. فرو شده است به گل باز تا کمر پایم
بر آر عقل بیا گو از ین خطر پایم
...
1. من از این عهده کی برون آیم
بی دلیلی به راه چون آیم
...
1. چشم امیدوار به ره برنهادهایم
گوش نیازمند به در برگشادهایم
...
1. ما چو از بَدْوِ ازل بادهپرست آمدهایم
پس یقین است که مستان ز الست آمدهایم
...
1. ما ساغر الست به رغبت کشیدهایم
قالوابلی به گوشِ ارادت شنیدهایم
...
1. پنجاه سال خون دلِ رز مکیدهایم
جان را چو جانِ خویش به جان پروریدهایم
...
1. گر به قلّاشی و رندی در جهان افسانهایم
باش گوای خواجه باری ثابت و مردانهایم
...
1. صبا بگوی به یارم که باز میآیم
به جان رسیده سویِ دل نواز میآیم
...
1. ما از آن جامِ الستی مستیم
نیستانیم و ز هستان هستیم
...
1. آن چه از توحیدِ مطلق یافتیم
سرِّ حلّاج و انا الحق یافتیم
...