شبِ فراق که بی از حکیم نزاری قهستانی غزل 823
1. شبِ فراق که بی رغبتی سفر کردم
نبود فایده هر چند من حذر کردم
...
1. شبِ فراق که بی رغبتی سفر کردم
نبود فایده هر چند من حذر کردم
...
1. ز می توبه کردم ز مستی نکردم
نگفتم دگر گِردِ مستان نگردم
...
1. شبانِ تا به سحر گردِ شهر می گردم
کسی نکرد ازین بی خودی که من کردم
...
1. منم که قبلۀ جان با جمالت آوردم
همین که نامِ تو گفتند حالت آوردم
...
1. چندان که در سلوک ز خود پیش تر شدم
هر بار زنده باز به جانی دگر شدم
...
1. مرا که از تو میسّر نمی شود یک دم
دمی که بی تو برآید نه دم بود که ندم
...
1. شبانه دوش که تنها به کنج خود بودم
ز هولِ صاعقه و بانگِ رعد نغنودم
...
1. من همان مستم و شوریده کز اوّل بودم
تا نبودم به تو مشغول معطّل بودم
...
1. یک شبی تا روز با تو خلوتی می بایدم
زین طرف میل است زان سو رغبتی می بایدم
...
1. باز رسیدم جمالِ دوست بدیدم
وز لبِ شیرینِ او به کام رسیدم
...
1. هزار شکر که خود را امیدوار بدیدم
شراب در سر و سر در کنارِ یار بدیدم
...
1. اندر دو کون جانا بی تو طرب ندیدم
دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم
...