چند خواهم سوخت از حکیم نزاری قهستانی غزل 764
1. چند خواهم سوخت آه از دردِ دل
در عذابم سال و ماه از دردِ د ل
1. چند خواهم سوخت آه از دردِ دل
در عذابم سال و ماه از دردِ د ل
1. ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل
گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل
1. هیهات اگر به دستِ من استی زمامِ دل
هرگز نبردمی دگر از غصّه نامِ دل
1. پیرانه سر ز دست بدادم عنانِ دل
من پیر و مبتلا به هوایِ جوانِ دل
1. دوست می دارم به جانش در میانِ جان و دل
چون کنم دستم رسد آیا بدان ترکِ چگل
1. ای دل آخر نشدی سیر ز محنت ای دل
به سرِ کویِ بلا بیش مکن سر منزل
1. با تو پیوندست ما را از ازل
کی شود پیوندِ روحانی بدل
1. بیا دل ز دنیایِ دون بر گسل
که بس رونقی نیست در آب و گل
1. سرِ پیوند ندارد صنمِ مهر گسل
خود دلش داد که بر کند چنین از ما دل
1. به جز ملامتم از دل نمی شود حاصل
چه می کنم ز چنین دل که خاک بر سرِ دل
1. ای دل از عمرِ گرانمایه چه داری حاصل
حاصلی نیست به جز هرزه درایی ای دل
1. نیسان فکند باز عرق بر عذارِگل
لؤلویِ آب دار نگر در کنار گل