دبدبه ای می زنند از حکیم نزاری قهستانی غزل 740
1. دبدبه ای می زنند بر سر بازار عشق
هم سر جان می دهند کیست خریدار عشق
1. دبدبه ای می زنند بر سر بازار عشق
هم سر جان می دهند کیست خریدار عشق
1. دوش مرا پیش کرد قافله سالارِعشق
گفت بیا طوف کن کعبۀ اسرارِ عشق
1. مستیم از مبادیِ فطرت ز جامِ عشق
آری مدام مست شدیم از مدامِ عشق
1. ای خطبۀ سعادتِ کلّی به نامِ عشق
وی آفتابِ عالمِ هستی نظامِ عشق
1. زلالِ خضر و شبِ خلوت و حریفِ موافق
وَ اِن یَکاد بخوان دفعِ چشم زخمِ منافق
1. رفیقی هم دم و یاری موافق
به دست آور ببُر از هر منافق
1. ما بینِ حقّ و باطل ضدّیتیست مطلق
تیغی به تارِ مویی آویخته معلّق
1. خنبِ من کوثرست و راحِ رحیق
گنجِ من کُنجِ خانۀ تحقیق
1. اگر تو جهد کنی با تو می رود توفیق
رفیقِ راه تو توفیق به علی التحقیق
1. بر ما گر اعتراض کند مدّعی چه باک
بر آستانِ دوست مقیمیم هم چو خاک
1. فسردگان چه شناسند قدرِ سورِ فلک
که عاشق است که نشناسد از قدم تارک
1. عشق است فراخ و سینهای تنگ
راهی ست دراز و مرکبی لنگ