ای زلف تو تکیه از حکیم نزاری قهستانی غزل 716
1. ای زلف تو تکیه کرده بر گوش
وی جعد تو حلقه گشته بر دوش
1. ای زلف تو تکیه کرده بر گوش
وی جعد تو حلقه گشته بر دوش
1. تا صبح قیامت نشود ذوق فراموش
آن را که کند با تو شبی دست در آغوش
1. درد عشق است ای ملامت گر خموش
نیست این بحری که بنشیند ز جوش
1. خوش عالم عاقلان مدهوش
خوش وقت سخن وران خاموش
1. دگر باره اگر بینم جمال عالم آرایش
چو دامن بر نمی دارم سر شکرانه از پایش
1. می در ده و دردِسر مده بیش
چون مست شوم دگر مده بیش
1. همه را شادی و مارا غم جانانه خویش
همه با همدم و ما با دل دیوانه خویش
1. منم و گوشه تنهایی و بی یاری خویش
گشته مشغول به کار خود و بیکاری خویش
1. مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش
دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش
1. بیا که فصل ربیع است و وقت عیش و نشاط
چو سبزه باز بگستر میان باغ بساط
1. با دل در احتسابم و با دیده در نزاع
از بیم روز هجر و نهیب شب وداع
1. بیا که می کند از مشرق آفتاب طلوع
بیار باده و بگذار عذر نا مسموع