کمند است آنکه از حکیم نزاری قهستانی غزل 705
1. کمند است آنکه افکندهست بر دوش
ندانم یا نغوله بر بنا گوش
1. کمند است آنکه افکندهست بر دوش
ندانم یا نغوله بر بنا گوش
1. با شمع درآمد از درم دوش
می در سر و سر ز می پر از جوش
1. آمد بر من نگار من دوش
افکنده دو زلف شست بر دوش
1. ای لبت عقلم به غارت داده دوش
وی دو چشم مستت از من برده هوش
1. سرمست درآمد ز درم نیمه شبی دوش
ماهی که به یک غمزه ببرد از دل ما هوش
1. ای دل از گردش ایام مخالف مخروش
با قضایی که ز تدبیر برون است مکوش
1. نگارا پری زاده ای یا سروش
اگر آدمی زاده ای رخ مپوش
1. به گوش هوش شنیدم که بر زبان سروش
به من ندای فقروا الی الله آمد دوش
1. بیا جانا جهان بر من بمفروش
بیا تا یک دمت گیرم در آغوش
1. بهشت است خمخانه می فروش
فرو مایه چون شیره گو بر مجوش
1. آن موی بریده بر بنا گوش
کشته ست مرا و کرده مدهوش