شادی به روزگار از حکیم نزاری قهستانی غزل 645
1. شادی به روزگار شناسندگان راز
جانها فدای مقدم مردان پاکباز
1. شادی به روزگار شناسندگان راز
جانها فدای مقدم مردان پاکباز
1. نه محرمی و نه یاری موافق و دم ساز
غم تو با که خورم با که برگشایم راز
1. ز پندار خود رهبری بر مساز
مرو ای برادر چنین بر مجاز
1. می بایدم که بشنوم آواز دلنواز
تا بار دیگرم شود امید تازه باز
1. پیاپی بده ساقیا شیرهٔ رز
که دارد نشاطی عصیر زبان گز
1. اگرچه دل به کسی داد، جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز
1. امید بستم و نگشاد هیچ کار هنوز
در اوفتادم و یاری نکرد یار هنوز
1. نوبهارست و صبا عنبر بیز
روح خواهد که شود راح آمیز
1. خوش وقت صبوحیان شبخیز
بر دست گرفته آتش تیز
1. آخر ای دل چیست چندین رستخیز
عشق و میدان و تو ای غافل گریز
1. خون رز بر خاک میریزی مریز
میکنی در خون خود با ما ستیز
1. بده به یار می خوش گوار شورانگیز
عقیقرنگ، معنبر نسیم، مشک آمیز