در جهان دبدبهٔ از حکیم نزاری قهستانی غزل 621
1. در جهان دبدبهٔ عشقِ من افتاد چو صور
شد چنین قصّهٔ من در همه عالم مشهور
1. در جهان دبدبهٔ عشقِ من افتاد چو صور
شد چنین قصّهٔ من در همه عالم مشهور
1. مرا ز کوی تو آواره کرد بخت نفور
ز روی خوب تو دورم که چشم بد ز تو دور
1. خمار چشم تو دادهست چشمها را نور
تو چشم خویش نگهدار تا شود مستور
1. ز نامردی ندارم طاقت نور
بدین عذرم که خواهد داشت معذور
1. زان پیش کآفتاب ز مشرق کند ظهور
آثار فیض حق متجلّی شود ز طور
1. ساقی بیار می که فلک میکند ظهور
زان می که گیرد از اثرش آفتاب نور
1. گر مرا عقل کشد پای و سر اندر زنجیر
نیست از کوی توام یک نفس ای دوست گزیر
1. هین که به جان آمدهام دست گیر
رحم کن و بار دگر در پذیر
1. یار با ما امتحانی کرد باز
لیک با بیگانه نتوان گفت راز
1. بلای عشق تو ناگه ز در درآمد باز
مدار دور سلامت مگر سرآمد باز
1. مرا چیزهایی نمودند باز
که آن است اسرار مردان راز
1. آمد بهار و کرد جهان مشکبار باز
ای باد مشکبار که آمد بهار باز