وقت وقتی گر شوم از حکیم نزاری قهستانی غزل 609
1. وقت وقتی گر شوم شوریدهسر
عیب نَبوَد بر من ای کوته نظر
1. وقت وقتی گر شوم شوریدهسر
عیب نَبوَد بر من ای کوته نظر
1. دل از دست دادم به پیرانه سر
بلا را برانگیختم معتبر
1. یار با ما نه چنان بود که هر بارِ دگر
ترک ما کرد گرفتهست مگر یارِ دگر
1. هرگز گمان مبر که کنم با تو دل دگر
با تو بر آن سرم که برم دوستی به سر
1. آخر مرا به جایِ تو باشد کسی دگر
نهنه به دوستی که نباشد گمان مبر
1. روزی به ما رجعت کند آن مشتری سیما مگر
هم باز پرسد عاقبت از ما بتِ زیبا مگر
1. یار با ما یک زمانی در میان آید مگر
پرده از رویِ جهانآرای بگشاید مگر
1. به آواز تو خرسندم که باری بشنوم دیگر
چنان بیداریی خواهم که بیتو نغنوم دیگر
1. هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور
عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور
1. بس که خوردیم تازیانۀ دور
پا کشیدیم بر کرانۀ دور
1. ای دل ز خوابِ جهل برآور سر غرور
تا بو که بگذری به سلامت ازین فتور
1. باز آمدیم در سر از آشوبِ عقل شور
بر آتش از حرارتِ دل سینه چون تنور