هیچم دلِ شکسته از حکیم نزاری قهستانی غزل 573
1. هیچم دلِ شکسته موافق نمی شود
خود هیچ هفته نیست که عاشق نمی شود
1. هیچم دلِ شکسته موافق نمی شود
خود هیچ هفته نیست که عاشق نمی شود
1. خوشا که عید به ما وعدۀ وصال دهد
نمازِ شام افق مژدۀ هلال دهد
1. از یارِ خشم کرده نشانم که می دهد
یا ز آن ز دست رفته عنانم که می دهد
1. آهِ ندامت ز شیخ وشاب بر آید
آری چندان که آفتاب بر آید
1. قیامت از جهان باری برآید
چنین سرو ار به گلزاری برآید
1. آخر شبِ جدایی روزی مگر سرآید
وان آفتابِ وصلت از جانبی برآید
1. هیچ باشد که سفر کردۀ ما بازآید
به جفا رفت همانا به وفا باز آید
1. نشسته ام مترصّد که یار باز آید
قرارداد مگر به قرار بازآید
1. زهی مراد اگر از دست رفته بازآید
به دست وانۀ امّیدِ من چو بازآید
1. آن بر شکسته از ما باشد که باز آید
این جا دری گشاید آن جا رهی نماید
1. این چه بوییست که از بادِ صبا میآید
وین چه مرغیست که از سویِ سبا میآید
1. ز بس که در نظرم آفتاب میآید
ز چشمِ مردمکِ دیده آب میآید