آن کداماند و از حکیم نزاری قهستانی غزل 549
1. آن کداماند و کیاناند و کجا میباشند
کز خرد دور و برانگیخته با اوباشاند
1. آن کداماند و کیاناند و کجا میباشند
کز خرد دور و برانگیخته با اوباشاند
1. گر همه عالم به بد گفتن زبان در من کشند
من چه غم دارم اگر با من خوشاند ار ناخوشاند
1. عشق چون ره بزند عقل چه تدبیر کند
مهر چون کم نشود سوز چه تقصیر کند
1. شب هجران که دلم نوحه گری ساز کند
با خیالت گله هجر تو آغاز کند
1. اگر وصال تو دفع مفارقت نکند
زمانه ریش دلم را معالجت نکند
1. در سرم شوری تقاضا می کند
رغبت دیوانگی ها می کند
1. تو را عشق اگر رهنمایی کند
ز پیوند عقلت جدایی کند
1. مکن چندین ملامت ای خردمند
من دیوانه را بگذار در بند
1. مجاوران صوامع مگر نمی دانند
که ساکنان خرابات عشق مردانند
1. به قول نکردی وفا چنین نکنند
شدی به شعبده در خون ما چنین نکنند
1. خوش وقت حال زنده دلانی که با تو اند
وه وه کمال زنده دلانی که با تو اند
1. مرا تا با تو افتاده ست پیوند
نه در گوشم نصیحت رفت نه پند