ساقیا خیز که گل از حکیم نزاری قهستانی غزل 525
1. ساقیا خیز که گل باز به بستان آمد
بلبل مست دگر باره به دستان آمد
1. ساقیا خیز که گل باز به بستان آمد
بلبل مست دگر باره به دستان آمد
1. چنانت دوست می دارم که جانم بر دهان آمد
نگفتم با کس این معنی که تا جان بر زفان آمد
1. جماعتی که به اصرار جهل منسوبند
مثال شب پره از آفتاب محجوباند
1. محققان که ز خُمخانهٔ ازل مستند
نخست نیست بباشند و بعد از آن هستند
1. مگر صبا به فلانی سلام ما برساند
که راز ما نکند فاش چونکه نامه بخواند
1. چه خواهی دید جز خود را گرت در پیش بنشاند
به چشم خود کسی او را تواند دید نتواند
1. کسانی که ما را ندانستهاند
زبانها به ما درکشانستهاند
1. سر به سر رازی که با من گفتهاند
با که بر گویم که مردم خفتهاند
1. دامن چشمانش آلودست خونی کردهاند
یا مگر دوشینه تا وقت سحر می خوردهاند
1. عاقلان بسیار از من احتراز آورده اند
پیش از این اکنون همان آوازه بازآورده اند
1. ساکنانی که قدم در ره مقصد زده اند
دست در دامن اولاد محمد زده اند
1. بیار باده و ما را ثلاثه ای در بند
که عزم توبه نداریم بعد از این یک چند