پیرانه سرم کاری از حکیم نزاری قهستانی غزل 513
1. پیرانه سرم کاری پیش آمد و مشکل شد
ناچار چنین باشد هرکو ز پی دل شد
1. پیرانه سرم کاری پیش آمد و مشکل شد
ناچار چنین باشد هرکو ز پی دل شد
1. من از در تو به جایی دگر نخواهم شد
به تیغ تیز ز کویت به در نخواهم شد
1. هر دل که مقیم لامکان شد
در عالم امر قهرمان شد
1. پای هر کس که در آن سلسلهٔ مشکین شد
فارغ از قاعده و سنت اهل دین شد
1. دوست می دارم فلان را راست است آری چه شد
من شدم دیوانه ی لیلی ترا باری چه شد
1. گر دلم شد مبتلای عشق عیاری چه شد
سهل باشد زین بسی بوده ست بسیاری چه شد
1. مقری صبوح کرده بر مناره شد
آوازه منادیِ او بر ستاره شد
1. چو ماه از گنبد خضرا برآمد
به عذرا از درم عذرا برآمد
1. مرا که جان به دهان از فراق یار برآمد
هزار بار فرو شد هزار بار برآمد
1. از این حیات چه حاصل که در فراق سرآمد
بیا که جان نزاری ز اشتیاق برآمد
1. هین که هنگام نای و نوش آمد
بلبل مست در خروش آمد
1. باز پیرانه سرم واقعه یی پیش آمد
با که گویم که چه پیشِ من بی خویش آمد