امروز که باده از حکیم نزاری قهستانی غزل 453
1. امروز که باده می توان خورد
یک هفته بهانه می توان کرد
1. امروز که باده می توان خورد
یک هفته بهانه می توان کرد
1. مرا مادر به شیرِ عشق پرورد
پدر تعلیم در دیوانگی کرد
1. دولتِ آن کس که ترکِ جاه بگیرد
یوسفِ جان را ز قعرِ چاه بگیرد
1. در دهر کسی که یار گیرد
یاری چو من اختیار گیرد
1. زمانه عهد و وفا عاقبت ز سر گیرد
مفارقت ز میان من و تو برگیرد
1. مشتاق لقا روی نظر باز نگیرد
هرگز قدم از بیم خطر باز نگیرد
1. میانه بخت دلم گر کرانهای گیرد
بلای صحبت خوبان بهانهای گیرد
1. آتش عشق چو در سینه شرار اندازد
مرد را از زبر تخت به دار اندازد
1. یارِ ما ولوله در عالمِ راز اندازد
گر نقابی که برانداخته باز اندازد
1. دلی که پیشِ غم از صابری سپر سازد
غذایِ دل مگر از گوشۀ جگر سازد
1. آن ترک که با ما قدم از صدق و صفا زد
یاغی شد و بر یُرت گهِ عهد و وفا زد
1. گر مرا دل نواز بنوازد
رایتِ دولتم برافرازد