نه محرمی که پیامی از حکیم نزاری قهستانی غزل 429
1. نه محرمی که پیامی به یار بگذارد
نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد
1. نه محرمی که پیامی به یار بگذارد
نه هم دمی که دمی خاطرم نگه دارد
1. کس نمی دانم که پیغامی برد
یک قدم با ما به یاری بسپرد
1. منکر می خواره از حد می برد
پرده خلوت نشینان می درد
1. عشق آب از روی کارم می برد
رونق از صبر و قرارم می برد
1. هر که با سابقان قدم سپرد
هر دو عالم به یک درم نخرد
1. بر یاد دوستان نفسی می زنم به درد
خوش وقت دوستان که کسی یاد ما نکرد
1. حلقم بگیرد آن دم اگر شاد بگذرد
کاندیشه خیال تو از یاد بگذرد
1. آخرت وقتی به عمری یاد ما بایست کرد
بود چندین عهد وپیمانت وفا بایست کرد
1. چو بلبل دگر باره آواز کرد
به رویم در خوش دلی باز کرد
1. عشق تو در خرابه جانم نزول کرد
وز هرچه غیر تست دلم را ملول کرد
1. یارم ز در درآمد و بر من سلام کرد
درباب التفات بسی احترام کرد
1. وداع یار گرامی نمی توانم کرد
که احتمال سفر زار وناتوانم کرد