نه آن مرغی ست معشوقم از حکیم نزاری قهستانی غزل 405
1. نه آن مرغی ست معشوقم که در هر آشیان گنجد
کدامین آشیان کاندر زمین و آسمان گنجد
1. نه آن مرغی ست معشوقم که در هر آشیان گنجد
کدامین آشیان کاندر زمین و آسمان گنجد
1. تولّا بی تبّرا در نگنجد
دوالک بازی آن جا در نگنجد
1. درونِ مجمعِ مردان پریشان در نمیگنجد
محبّت خانه خالی کن که جز جان در نمیگنجد
1. چه چاره سازم اگر آن نگار برگردد
نهان شود ز من و آشکار برگردد
1. چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد
روا بود که چنان دل ز دیده در گردد
1. اگرم باز ملاقات میسّر گردد
بخت باز آید و ادبار ز من برگردد
1. دلم ز جورِ تو خون گشت و برنمیگردد
ز راهِ دیده برون گشت و برنمیگردد
1. خانۀ تست بخفت ار سرِ خوابت دارد
تا که را زهره و یارا که عذابت دارد
1. به دست آورده ام یاری که رویی چون قمر دارد
دهانی چون لبِ شیرین لبانی چون شکر دارد
1. هم چو من دل بری که جان دارد
کس ندانم که در جهان دارد
1. فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد
که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد
1. فروغِ طلعتِ رویِ تو آفتاب ندارد
نسیمِ ناقۀ زلفِ تو مشکِ ناب ندارد