کجا رفتی بیا ای از حکیم نزاری قهستانی غزل 394
1. کجا رفتی بیا ای سرو آزاد
که رحمت بر چنان بالا و بر باد
1. کجا رفتی بیا ای سرو آزاد
که رحمت بر چنان بالا و بر باد
1. خدای با تو کسی را دل آشنا مکناد
وگر کند چو من از خان و مان جدا مکناد
1. زمانه گرچه بسی بر سرم نهاد
کمند زلف تو باری دگر به دستم داد
1. یارم که ز من نمیکند یاد
جان است و ز تن نمیکند یاد
1. فریاد نمی رسند فریاد
از دست ستمگران بیداد
1. ای ترک ما گرفته و از ما نکرده یاد
یاران چنین کنند نه هرگز چنین مباد
1. دیر شد تا ز ما نکردی یاد
طرفه رسمی نهاده ای بنیاد
1. تا نیستی در آمد و هستیِ ما ستد
هم صبر در حجاب شد از ما و هم خرد
1. مرا دلی ست که هر لحظه در بلا افتد
به دستِ خیره کُشی چون تو مبتلا افتد
1. گر دگر باره مرا با تو ملاقات افتد
اتّفاقی عجب از محضِ کرامات افتد
1. دلم به دامِ تمنّایِ عشق چند افتد
شکالِ پایِ من از عقل ناپسند افتد