وداع یار گرامی از حکیم نزاری قهستانی غزل 441
1. وداع یار گرامی نمی توانم کرد
که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد
1. وداع یار گرامی نمی توانم کرد
که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد
1. نگه به قول خرد زین سپس نخواهم کرد
که زندگانی بی هم نفس نخواهم کرد
1. گر ز دل آهی برون خواهیم کرد
عالمی را سرنگون خواهیم کرد
1. عید آمد و عزم مَی خواهیم کرد
عمر شد پس عیش کَی خواهیم کرد
1. هجر با روزگار من آن کرد
که صفت جز به وصل نتوان کرد
1. اگر تو را سر ما نیست عیب نتوان کرد
ز جانب تو رضا نیست عیب نتوان کرد
1. مرا مسخّر عقل مجاز نتوان کرد
که رند را به ستم توبه باز نتوان کرد
1. وه چه غم بود که بختم به تو منسوب نکرد
صبر از این بیش که من می کنم ایوب نکرد
1. هرکه را درد عشق داغ نکرد
نبوَد مرد اگرچه باشد مرد
1. یک ره برآورد ز تو هم روزگار گرد
بسیار چون ترا که سزا در کنار کرد
1. جانم فدایِ قاصدی کز دوست مکتوب آورد
پیغامِ یوسف ناگهان نزدیکِ یعقوب آورد
1. تا عشق مرا گردِ خرابات برآورد
از مسجد و محراب و مناجات برآورد