موذّن فالق الاصباح از حکیم نزاری قهستانی غزل 358
1. موذّن فالق الاصباح می گفت
گمان بردم که هات الراح می گفت
1. موذّن فالق الاصباح می گفت
گمان بردم که هات الراح می گفت
1. به جفتِ چشمِ سیاه و به ابروی طاقت
که در فراق تو ام نیست بیش از این طاقت
1. غایب نشد زمانی از خاطرم خیالت
در پیش چشم دارم آیینه جمالت
1. خوش است اگر بگذارد در این سرا اجلت
ولی اگر چه برنجی نباشد این محلت
1. هر که ببیند تو را بدین قد و قامت
باز نیاید به هوش تا به قیامت
1. خوش آید پاک بازان را ملامت
ز خود بیرون شدی اینک قیامت
1. اگر عاشقی سر متاب از ملامت
غذا کن نه از آب و نان از ملامت
1. مرا چه غم که مرا سرزنش کنند و ملامت
که من معاینه دیدم جمال روز قیامت
1. گر بر آرد عشقت از جانم قیامت
من نخواهم کرد بر عاشق ملامت
1. مخوان بعد از این داستان قیامت
بیا و تفرج کن این قد و قامت
1. بکشم گر همه کوه است وز آهن ستمت
بر ندارم به جفا چشم امید از کرمت
1. گر بیایی به سر چشمه ی حیوان برمت
پای کوبان به تماشا گه رضوان برمت