دریغ عمر که بی از حکیم نزاری قهستانی غزل 346
1. دریغ عمر که بی روی آن نگار برفت
در انتظار شد و ایام و روزگار برفت
1. دریغ عمر که بی روی آن نگار برفت
در انتظار شد و ایام و روزگار برفت
1. چه جای دشمنی است آن که یار کرد و برفت
به اختیار سفر اختیار کرد و برفت
1. گرمرا در بی هشی با دوست کاری رفت رفت
بی دلی را گر زدستش اختیاری رفت رفت
1. از آن سبب دل من ترک خورد و خواب گرفت
که صبح و شام و شب و روز با شراب گرفت
1. دلم از تو دل برنخواهد گرفت
پی یار دیگر مخواهد گرفت
1. بوی عرق چین تو باد صبا برگرفت
یا زخواص بهار نشو و نما برگرفت
1. تا دل مجنون ما راه قلندر گرفت
هر چه نه لیلیش بود از همه دل برگرفت
1. خیال دوست ز من خورد و خواب بازگرفت
بسوخت وز جگر تشنه آب بازگرفت
1. ما دگر بوی کسی برنتوانیم گرفت
هر زمان شیوه ی دیگر نتوانیم گرفت
1. به هیچ انجمن داستانی نرفت
که از حال من هم چنانی نرفت
1. عقل نه این دید نه آن باز گفت
عشق به من نام و نشان باز گفت
1. نگارم را ز جان خوشتر توان گفت
لبش را چشمه کوثر توان گفت