دو ده گذشت ز ماه از حکیم نزاری قهستانی غزل 298
1. دو ده گذشت ز ماه و ده دگر باقی ست
شکایت از ده باقی ز فرطِ مشتاقی ست
1. دو ده گذشت ز ماه و ده دگر باقی ست
شکایت از ده باقی ز فرطِ مشتاقی ست
1. خنک مرا که خرابات و خانقاه یکی ست
گدا و خواجه و درویش و پادشاه یکی ست
1. خراباتِ مردان خرابات نیست
در آن مصطبه عزّی ولات نیست
1. دانی مرا به توبه چرا التفات نیست
زیرا که روی توبه ما در ثبات نیست
1. عذابی چو مهجوری از دوست نیست
خیال ار تصور کنی اوست، نیست
1. جان است و هرچه نه همه جان است هیچ نیست
هر چیز کان به جمله نه آن است هیج نیست
1. شاد به روی تو ام گرچه دلم شاد نیست
شادی دل خود مرا در غم تو یاد نیست
1. عقل اگر گوید به وصل عشق حاجتمند نیست
راست میگوید که ضدّان را به هم پیوند نیست
1. چون کنم با دل که هیچش با خرد پیوند نیست
هرچه میگویند تمکینش به چون و چند نیست
1. دلم را که جز با تو پیوند نیست
به دنیا و دین هیچ در بند نیست
1. گر زبان در من کشند انکار نیست
مدعی را حد این اسرار نیست
1. ما را ز تو یک نفس به سر نیست
الا در تو دری دگر نیست