مرا خدای تعالی از حکیم نزاری قهستانی غزل 287
1. مرا خدای تعالی ولایتی داده ست
ولایتی ست که نامش قناعت آبادست
1. مرا خدای تعالی ولایتی داده ست
ولایتی ست که نامش قناعت آبادست
1. مرا سودایِ تو دیوانه کرده ست
ز خویش و آشنا بی گانه کرده ست
1. حرام بر من و بر هر که بی تو می خورده ست
بر آن که خورد حلالش حرام کی کرده ست
1. قدت بر ماهِ تابان سر کشیده ست
چنین سروِ خرامان کس ندیده ست
1. هیچ می دانی در آن حضرت کیان را بار هست
من نمی دانم و لیکن هم چو من بسیار هست
1. مرا مسکراتی به تخصیص هست
نه از شیرۀ رز ز جامِ الست
1. ما را سخنِ مولّهانه ست
تو پنداری مگر فسانه ست
1. چون جزو نیست ای همه پس چیست
گر همه اوست پس همه کس کیست
1. آخر ای دوست بمردم ز غمت درمان چیست
رازِ دل فاش کنم یا نکنم فرمان چیست
1. بهارِ تیر ماهی خوش بهاری ست
و لیکن عشق موقوفِ نگاری ست
1. خنک وجودِ کسی کِه ش نظر به هم نفسی ست
که بویِ هم نفسی یافته ست هر که کسی ست