خرابم از آن نرگسِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 251
1. خرابم از آن نرگسِ نیم مست
تمام اختیارم برون شد ز دست
1. خرابم از آن نرگسِ نیم مست
تمام اختیارم برون شد ز دست
1. مست آمدیم و باز چنان میرویم مست
کز هر چه نیست بیخبرانیم و هر چه هست
1. چه کنم با دلِ شوریدهء دیوانهء مست
که دگر باره سرآسیمه شد و رفت از دست
1. مستم امروز چنین مستی مست
که زمن نیستی آمد در هست
1. چون جان و دلم ملازمِ اوست
بنشست به جایِ جان و دل دوست
1. جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست
جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست
1. اقبال قاصدی که رسد از جنابِ دوست
فرخنده طالعی که ببوسم خطابِ دوست
1. صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
1. بس است مونسِ جانم خیالِ طلعتِ دوست
که قانعم به خیالش ببین که رخ چه نکوست
1. که باشد آنکه ترا بیند و ندارد دوست
بدت مباد کَت از پای تا به فرق نکوست
1. ای که جانم به فدایِ قد خوش منظرِ دوست
کاش صد جان دگر داشتمی در خور دوست
1. دِلا به عالمِ معنی طلب وصال از دوست
وصالِ عالمِ صورت بود محال از دوست