محبتی که میان از حکیم نزاری قهستانی غزل 215
1. محبتی که میان من و تو موجود است
پس از من و تو بماند که پیش ما بوده ست
1. محبتی که میان من و تو موجود است
پس از من و تو بماند که پیش ما بوده ست
1. من پیش از این که داشتمی پای دل ز دست
هرگز نرفتمی ز پی بی دلان مست
1. ساقی سر خم زود برانداز که عید است
پژمان منشین بزم فروساز که عید است
1. دلم هنوز به پیرانه سر گرفتارست
هنوز در سرم آشوب عشق بسیارست
1. گر از دل باز گویم بیقرار است
وگر از دیده خونش در کنارست
1. فراق یار گرامی عجیب دشوارست
علی الخصوص کسی را که دل گرفتارست
1. قصد به جان کرده ای ای دل محنت پرست
دیده نهادی به صبر ، دوست بدادی ز دست
1. چون بخواند حاسدم آتش پرست
چون مرا بیند چنین آتش بدست
1. در حضور دوستان می پرست
این گواهی میدهم اندر الست
1. یک نفس با همدمی از هردو عالم خوش ترست
کنج خلوت خانه ای از ملکت جم خوش ترست
1. جام تلخ از جان شیرین خوش ترست
جان رز در جام زرّین خوش ترست
1. عشق پیدا از نهان لایقترست
زآن که تحقیق از گمان لایقترست