ای دل بدان که درد از حکیم نزاری قهستانی غزل 203
1. ای دل بدان که درد دل تو دوای تست
بی درد دل مباش هم او مقتدای تست
1. ای دل بدان که درد دل تو دوای تست
بی درد دل مباش هم او مقتدای تست
1. قبله ی روحانی ما روی تست
کعبه ی دوجهانی ما کوی تست
1. هر که از می توبه خواهد کرد تایب شد نخست
گو بیا تا من بیاموزم بدو شرط درست
1. آخر دور ظلم و بیدادست
که جهان در تزلزل افتاده ست
1. گر تو نامحرمی ای یار بدار از ما دست
کار ما با نفس محرم عشق افتاده ست
1. دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست
او پای درکشید و مرا کرد پای بست
1. پیر ما نعره زنان کوزه ی دردی در دست
روز آدینه به بازار درآمد سرمست
1. وقت گل جام مروق نتوان داد از دست
جان من جان من الحق نتوان داد از دست
1. به روزگار شبی گر دهد وصالم دست
خروس بانگ برارد سبک نباید جست
1. دلی که عاشق روی نگار دلبندست
نه ممکن است که با صابریش پیوندست
1. خلاف وعده کردن ناپسندست
ببین کز وعده ی وصلِ تو چندست
1. مرا که با رگ جان شاخ مهر پیوندست
گمان مبر که دلم دل ز دوست برکندست