شب هجران تباه از حکیم نزاری قهستانی غزل 191
1. شب هجران تباه اندر تباه است
جهان برچشمِ من چون شب سیاه است
1. شب هجران تباه اندر تباه است
جهان برچشمِ من چون شب سیاه است
1. می بده که در دادنِ می یاری هاست
کار این است دگرها همه بی کاری هاست
1. تشنیعِ خلق برمن ازین خاک ساری است
وین آب دیر شد که در این جوی جاری است
1. خوش ولایت ها که در تحتِ امورِ اولیاست
مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست
1. با تو ما را اتّصالِ جانی است
وین حدیث از عالمِ روحانی است
1. عرق چین تو بویی بر صبا بست
صبا بر جنبش شریان ما بست
1. گر از خیال مرا با تو دوش صورت بست
که در مقام وفا با منت نفاقی هست
1. یارب مرا خلاص ده از هر چه غیر توست
تا جز تو را نبایدم الّا هم از تو جست
1. ای من غلام آنکه غلام غلام توست
در آرزوی جرعه ی جام مدام توست
1. تو در آ خانه کیا کیست دگر خانهٔ توست
من کیام هیچ به جز تو همه بیگانهٔ توست
1. گر بدانی چه در قنینه ی توست
جام جم ساغر کمینه ی توست
1. دیر شد تا در سرم سودای تست
دل به صد جان واله و شیدای تست