رمضان میرسد اینک از حکیم نزاری قهستانی غزل 168
1. رمضان میرسد اینک دهم شعبان است
می بیارید و بنوشید که برغندان است
1. رمضان میرسد اینک دهم شعبان است
می بیارید و بنوشید که برغندان است
1. این تویی کت هوس باغ و سر بستان است
بی وجود تو جهان بر دل من زندان است
1. به قامت تو که تشویش سرو بستان است
به طلعت تو که تشویر ماه تابان است
1. مرا به دیدن تو اشتیاق چندان است
که تشنه را به بیابان ، به آب حیوان است
1. اگر مفارقت ای دوست بر تو آسان است
دل تو را نتوان گفت دل که سندان است
1. روزگاریست که در خاطرم آشوب فلان است
روزگارم چو سر زلف پریشانش از آن است
1. اگر چه هر چه تو گویی صواب من آن است
ولی چو دل به خطا می رود چه درمان است
1. میان عاشقان سری نهان است
که الا عاشقان سرش ندانست
1. بتی فربه سرین لاغر میان است
چه می گویم میانش بی نشان است
1. ما را به روی دوست شب تیره روشن است
خود زلف و روی او شب و روزی معیّن است
1. صبر ما از دوستان ناممکن است
آشکارا و نهان ناممکن است
1. بده بیار که می مایه ی حیات من است
ز بدو خلقت من متصل به ذات من است