پیام داد به من از حکیم نزاری قهستانی غزل 1358
1. پیام داد به من هاتف سحرگاهی
که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی
...
1. پیام داد به من هاتف سحرگاهی
که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی
...
1. هرگز نکنی به ما نگاهی
دادی ندهی به دادخواهی
...
1. بتی در خیمه ی دیدم چو ماهی
که بازو کرده بر رخ تکیه گاهی
...
1. عشق است نه هر چنان که خواهی
دردست و نیازِ صبحگاهی
...
1. من ز می کی توبه کردم این چه بهتان است هی
توبه و من حاش لله توبه کی کردم ز می
...
1. دریغ عمر که بیهوده صرف شد هی هی
من و شبی و زمانی و لحظه ای بی می
...
1. عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
...
1. به پای مردیِ عقل از رهِ شکیبایی
کجا روم که محال است عقل و سودایی
...
1. نه صبر ماند مرا بی تو نه شکیبایی
خدات خصم اگر بر دلم نبخشایی
...
1. نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
...
1. دلم را دیدهام روز جایی و عجب جایی
خوشی بنشسته بر طاقِ دو ابروی دلآرایی
...
1. ندارم محرمِ رازی که پیغامی برد جایی
درین غم بنگرد رویی برین مشکل زند رایی
...