مرا تا دلی هست از حکیم نزاری قهستانی غزل 1346
1. مرا تا دلی هست جانم تویی
نه خود این جهان کآن جهانم تویی
1. مرا تا دلی هست جانم تویی
نه خود این جهان کآن جهانم تویی
1. مرا چیزهایی نمودند روی
که با کس نگفتند کآن را بگوی
1. من آن نی ام که نی ام با تو یک دل و یک روی
دو روی نیست دلم با تو چون گلِ خودروی
1. دلبرا هرچه از برِ ما میروی
همچو روحِ قدس تنها میروی
1. در دل نشسته ای اگر از دیده می روی
موقوفِ وقت نیست ملاقاتِ معنوی
1. روی مخوانش که می چکد عرق از وی
برگِ گل است آن نشسته بر ورقش خَوی
1. ای در لبت خلاصه ی اعجازِ عیسوی
حیران ز نقشِ رویِ تو تمثالِ مانوی
1. صنوبر قامتی دیدم به راهی
رقیبش بر عقب افتاده ماهی
1. چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی
چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی
1. نظرمان تازه می کن هر پگاهی
چه باشد گر کنی در ما نگاهی
1. بر من بگذشت دی پگاهی
سروی و فرازِ سرو ماهی
1. چندان بنالم هر صبحگاهی
کز هر وجودی برخیزد آهی