چو تازه کرد جهان از حکیم نزاری قهستانی غزل 1311
1. چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
...
1. چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
...
1. وداع کردم و رفتم به صد پریشانی
ز دوستان و وداع آه ازین پشیمانی
...
1. بیا ای مرا خوش تر از زندگانی
که در انتظارِ تو کردم جوانی
...
1. من بعد ازین چه گونه کنم بی تو زندگانی
جانم فدای جان تو با غایت الامانی
...
1. قندست ندانم دهن تنگ فلانی
یا خود شکرست آن شکرستان، نه دهانی
...
1. ماه رویا گرچه رشک مهر و ماه آسمانی
چند با ما کینه ورزی تا کی از نامهربانی
...
1. هَلاک میکندم غصه ی پشیمانی
به دست خود که کند با خود این به نادانی
...
1. جان برای تو که هم جانی و هم جانانی
سر فدای تو وگرنه من و سرگردانی
...
1. به قاین بگذر ای باد ار توانی
زمینبوسی ببر آن جا که دانی
...
1. مردم ز عشق رویت رحمی کن ار توانی
جان بخش مردهای را زان آبِ زندگانی
...
1. پیریست مرا چو نو جوانی
در عالمِ عشق مهربانی
...
1. گر از دفترِ عشق رمزی بخوانی
خطا نامه ی عقل بر هم درانی
...