گر به فرمانِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 1263
1. گر به فرمانِ من سوخته خرمن باشی
من غلام تو و تو خواجگی من باشی
...
1. گر به فرمانِ من سوخته خرمن باشی
من غلام تو و تو خواجگی من باشی
...
1. به دست بی خبران چیست هیچ سرزنشی
دریغ اگر به دل افسردگان رسد تپشی
...
1. برخیز نگارا و برافروز چراغی
بر سوز بخوری ز پی ضعف دماغی
...
1. دلا یک رنگ شو با ما مپوش از زرق زراقی
مکن تر دامنی بر خشک و بستان ساغر از ساقی
...
1. کُشتی ز بس انتظار تا کی
ای یار فریب یار تا کی
...
1. فراقِ دوست چه دردست بی دواء الکی
به داغ هجر دلم کی دوا پذیرد کی
...
1. ای دل آخر سر بنه گردن فرازی تا به کی
وقتِ آن آمد که خود را برنسازی تا به کی
...
1. سوختم در زمهریر از تشنگی
تا به کی دارم نفیر از تشنگی
...
1. مرا با دوست می افتد به هر وقتی و هر حالی
ملاقاتی نمی گویم به هر ماهی و هر سالی
...
1. شدستم ناگهان در وجد و حالی
خراب از غمزه ی مست غزالی
...
1. عشق آمد و کرد خانه خالی
بنشست به امر و نهی حالی
...
1. ما را نبود قاعده ی جنگ و جدالی
اما بود امید به صلحی و وصالی
...