به ناموس آتش از حکیم نزاری قهستانی غزل 1240
1. به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری
که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری
...
1. به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری
که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری
...
1. موحّدوار کن در عشق سیری
مبین گر صادقی جز دوست غیری
...
1. تا نیستی خود را از راه برنگیری
هرگز طریق هستی از راه برنگیری
...
1. بر ما به گناهی که نکردیم نگیری
ور نیز بکردیم شفاعت بپذیری
...
1. مگر تقدیر دل باری به غم رفته ست و سر بازی
الا ای دل چه می ترسی به جان من چه می نازی
...
1. چه دلبری که به دل داریی نپردازی
همین و بس که دل می بری به طنّازی
...
1. گر چه مشغولی و با بنده نمی پردازی
هم توانی ز سر لطف که کاری سازی
...
1. همای وارم اگر سایه بر سر اندازی
بر آفرینش عالم کنم سرافرازی
...
1. زبان دراو مکش ای بی بصر به دست درازی
که پاک سیرت و پاکیزه دامن است و نمازی
...
1. گرم به کینه بسوزی وگر به مهر بسازی
ز بندگان مطیعم حقیقتی نه مجازی
...
1. شبی گر اتّفاق افتد که با ما خلوتی سازی
حجاب از راه برگیری نقاب از رخ براندازی
...