گر طاقت ما داری از حکیم نزاری قهستانی غزل 1216
1. گر طاقت ما داری در مستی و هشیاری
ورنه سر خود گیری به زان که دل آزاری
...
1. گر طاقت ما داری در مستی و هشیاری
ورنه سر خود گیری به زان که دل آزاری
...
1. ترا خود نیست راه و رسمِ یاری
که یاران را معطّل می گذاری
...
1. چرا سر به پیوندِ ما در نیاری
مگر خود سرِ تنگ دستان نداری
...
1. باز دل دادم به دستِ دل بری
سرو قدّی گل رخی نسرین بری
...
1. گرت بخت یارست فرمان بری
چو فرمان بری از بلا جان بری
...
1. ای شده مشغولِ خویش هیچ گمان می بری
کاین همه سرگشتگیت هست ز تن پروری
...
1. بس در جفا مکوش که از حد بمی بری
شاید اگر به جانب من بنده بنگری
...
1. یا رب آن ماه است یا خورشید یا بُت یا پری
راستی را خوش جگر سوزی و چابک منظری
...
1. بگذر ای باد بر اطرافِ قهستان سحری
زود باز آر به شروان و شماخی خبری
...
1. گر امشبم چو دوش به سر باز بگذری
لطف است و دل نوازی و مملوک پروری
...
1. هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
...
1. اگر به مصلحت از پیش دوست برگذری
چرا به گوشه ی چشم از قفا نمی نگری
...